معنی کلمه تيز در لغت نامه دهخدا
دریغ فر جوانی و عز اوی دریغ
عزیز بودم ازین پیش همچنان سپریغ
بناز باز همی پرورد ورا دهقان
چو شد رسیده نیابد ز تیغ تیز گریغ.شهید ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).خورشید تیغتیز ترا آب میدهد
مریخ نوک نیزه تو سان زند همی.دقیقی ( از یادداشت ایضاً ).تهمتن بخندید کو را بدید
یکی تیغ تیز از میان برکشید.دقیقی ( از یادداشت ایضاً ).غمین گشت و سودابه را خوارکرد
دل خویشتن زو پرآزار کرد
بدل گفت کاین را به شمشیر تیز
بباید کنون کردنش ریزریز.فردوسی.سپاه و دل و گنجم افزون تر است
جهان زیر شمشیر تیز اندر است.فردوسی.وز آتش همه دشت پر رستخیز
ز بس گرز و کوپال و شمشیر تیز.فردوسی.فلک مساعد و بازو قوی و تیغش تیز
خدای ناصر و تن بی گزند و بی آزار.فرخی.دهقان بدر آید و فراوان نگردشان
تیغی بکشد تیز گلو باز بردشان.منوچهری.اگر ز کین تو دندان خصم کند شود
عجب نباشد از آن عزم تند و خنجر تیز.ظهیر فاریابی.چو هندوی بازیگرم گرم خیز
معلق زنان ، هندوی تیغتیز.نظامی. || با نوکی سخت باریک که سری تند دارد. که به آسانی در چیزی فروشود. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). با نوکی تیز و برنده :
درآمد یکی خاد چنگال تیز
ربود از کفش گوشت بردو گریز.خجسته ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).با دو کژدم نکرد زفتی هیچ