مساعد

معنی کلمه مساعد در لغت نامه دهخدا

مساعد. [ م َ ع ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مسعد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مسعد شود.
مساعد. [ م ُ ع ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی است از مصدر مساعدة. یاری دهنده. ( غیاث ) ( آنندراج ). یار و یاور. یاری ده. یارمند. کمک کننده.کمک دهنده. || سازوار. موافق :
عشق خوش است ار مساعدت بود از یار
یار مساعد نه اندک است و نه بسیار.فرخی.گر مرا بخت مساعد بود از دولت میر
همچنان شب که گذشته ست شبی سازم باز.فرخی.باش همیشه ندیم بخت مساعد
باش همیشه قرین ملک مؤبد.منوچهری.خصم تو هست ناقص و مال تو زاید است
کت بخت تابع است و جهانت مساعد است.منوچهری.نوآئین مطربان داریم و بربطهای گوینده
مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله.منوچهری.مساعد تو به هر جایگاه بخت جوان
متابع تو به هر شغل دولت برنا.مسعودسعد.یار مساعد به گه ناخوشی
دام کشی کرد نه دامن کشی.نظامی.- عمل یا کار مساعد ؛ کاری که بدون کوشش وسعی به خوبی و آسانی پیش رود. ( ناظم الاطباء ).
- مساعد شدن ؛ موافق شدن. موافق آمدن. سازگار شدن :
امّید آنکه روزی خواند ملک به پیشم
بختم شود مساعد روزم شود بهاری.منوچهری.آن را که روزگار مساعد شده ست
با ناوکی نبرد کند سوزنش.ناصرخسرو.هدایت سعادت او را مساعد شد و به حبل ولای سلطان اعتصام یافت. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 374 ).
- نامساعد ؛ ناموافق. ناسازوار. رجوع به نامساعد در ردیف خود شود.

معنی کلمه مساعد در فرهنگ معین

(مُ عِ ) [ ع . ] (اِفا. ) موافق ، یاور.

معنی کلمه مساعد در فرهنگ عمید

۱. مناسب.
۲. هم بازو، یارویاور، موافق.

معنی کلمه مساعد در فرهنگ فارسی

همبازو، یارویاور، موافق
( اسم ) یاری کننده یاور موافق جمع : مساعدین .

جملاتی از کاربرد کلمه مساعد

هوای مدح توام بود عمری و آمد فلک مساعد و اقبال سازگار امروز
یار مساعد به گَهِ ناخوشی دام‌کِشی کرد نه دامن‌کشی
هر کرا بخت مساعد بود و دولت یار کار دشوار برین گونه بود آسانش
حبذا بخت مساعد که سوی حضرت شاه مردمی کرد و رهم داد پس از چندین گاه
این جهان با تن مساعد آن جهان با روح یار مژده داده مر روانها را ز لذتها بدن
اذا عظم المطلوب قل المساعد
زخم را آماده شو چون شد مساعد روزگار کزکجی بیش است عیب راستی در تیرمار
مرا چو بخت مساعد نشد که سر بنهم بر آستانه جانان و جان نثار کنم
اگر زمانه ندارد ترا مساعد من زمانه‌را و تو را کی توان مساعد کرد
جواب داد که تا سعد و نصرت از فلک است فلک مساعد او باد و روزگار نصیر
در سال ۱۸۲۳، انگلیس به افغانستان لشکر کشید، دوست محمد خان برای مساعدت از روس‌ها ابتدا به بخارا رفت اما در عدم همکاری آنان وی به افغانستان بازگشته خود را تسلیم انگلیس‌ها نمود، انگلیس‌ها هم وی را به هندوستان تبعید کرد و حاکم قبلی، شاه شجاع را جایگزین او کرد. به دنبال یک قیام سازماندهی شده توسط وزیر اکبر خان در سال ۱۸۴۲، نیروهای کبیر انگلیس و هند در حال عقب‌نشینی از کابل به جلال‌آباد به فرماندهی الفینستون کاملاً نابود شدند.