معنی کلمه توغ در لغت نامه دهخدا
گویی همچون فلان شدم نه همانا
هرگز چون عود کی تواند شد توغ.
منجیک ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 229 ).
گفته ای من گشته ام همچون فلان
کی تواند گشت همچون عود توغ.منجیک ( از اوبهی ).رجوع به تاغ و داغداغان شود.
توغ. ( ترکی ، اِ ) به معنی علم و نشان. ( غیاث اللغات ). توق. چیزی است از عالم عَلَم که شکل پنجه بر سر آن نصب کنند و آن بر دو گونه است ، یکی چتر توق از عالم علم لیکن کوتاه تر از او که قطاسی چند برافزایند و دوم هم از آن عالم ، لیکن درازتر و در علمها این را پایه برتر نهند و آخرین به بزرگ نوئینان اختصاص ماند از آئین اکبری بعینه نقل کرده شد و همین صحیح است نه به «طای » حطی چنانکه رسم کنند. ( آنندراج ). مأخوذ از ترکی دم اسب که بر علم می بندند. ( ناظم الاطباء ). علم مانندی که بر سر آن به جای پرچم منگوله ای از موی اسب یا از پشم ، یا ابریشم آویزند. بیرق ترکان عثمانی و آن دم اسبی بود بر سرنیزه و بر آن گروهه ای از زر. پرچم. تمتم. کرد گاو. غره خاو. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
بزرگان پیاده پذیره شدند
ابی کوس و توغ و تبیره شدند.فردوسی ( یادداشت ایضاً ).ماهچه توغ او قلعه گردون گشاد
مورچه تیغ او ملک سلیمان گرفت.خاقانی ( یادداشت ایضاً ).- پاتوغ ؛ پاتوغ از کلمه ( توغ ) گرفته شده است. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به پاتوغ و توق شود.