معنی کلمه توختن در لغت نامه دهخدا
یکایک همه نام و کین توختیم
همه شهر آباد او سوختیم.فردوسی.چو تو ساز گیری به کین توختن
سپاهت کند غارت و سوختن.فردوسی.به رهّام فرمود پس پهلوان
که ای تاج و تخت و خرد راروان
برو با سواران سوی میسره
بکردار نوروز هور از بره
بدان آبگون خنجر نیوسوز
چو شیر ژیان از یلان رزم توز.فردوسی.مظفری که به اندیشه کین تواند توخت
ز پیل آهن یشک و ز شیر آهن خای.فرخی.چون چنان گشت که در دست عنان تاند داشت
کینه توزد به گه جنگ ز هر کینه وری.فرخی.چنان گشاید و کین توزد و عدو شکرد
به تیغ تیز و کمان بلند و تیر خدنگ.فرخی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).چون باد بدو درنگرد دلْش بسوزد
با کینه دیرینه ازو کینه نتوزد.منوچهری.اگر بخشائی از من بستر و گاه
چرا گیری ازو مشتی جو و کاه
بمشتی کاه وی را میهمان کن
به جان توزی دلم را شادمان کن.( ویس و رامین ).اگرچه دلْش بر رامین همی سوخت
ز رشک رفته در دل کین همی توخت.( ویس و رامین ).زمانی ز کین پدر توختن
نیاسودی از غارت و سوختن.( گرشاسبنامه ).به تیغ و سنان هر کجا کینه توخت
گهی دل درید و گهی سینه سوخت.( گرشاسبنامه ).همه یاد دار آنچت آموختم
که من کین بدین چاره ها توختم.( گرشاسبنامه ).شاه رومی چون هزیمت شد ز ما
شاه زنگی کینه خواهد توختن.ناصرخسرو.گفت از افراسیاب ترک ، کینه پدر خواهیم توخت. ( فارسنامه ابن البلخی ). به قوت و پادشاهی تو کینه از افراسیاب بتوزیم. ( فارسنامه ابن البلخی ). مرغان... عزیمت بر توختن کین مصمم گردانیدند. ( کلیله و دمنه ).
زمانه بادز اعدای دولتت کین توز