معنی کلمه میسره در لغت نامه دهخدا
ابر میسره چل هزار دگر
همه ناوک اندازو پرخاشخر.فردوسی.چو گودرز کشواد بر میسره
هجیر و گرانمایگان یکسره.فردوسی.تو به قلب لشکر اندر خون انگوران به دست
ساقیان بر میسره خنیاگران برمیمنه.منوچهری.خوارزمشاه میمنه خود را سوی میسره ایشان فرستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352 ). لشکر میسره برفتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352 ). تاش سپهسالارش را بر میسره بداشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351 ).
گر تو نایستی ز پی میسره ی ْ امیر
ترسم که پر ز گرد بمانَدْش مطیره .ناصرخسرو.قدرخان را با لشکر ختن در میمنه بداشت و میسره را به جعفر تکین سپرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 298 ).آلتونتاش را به میمنه فرستاد و میسره را به ارسلان جاذب سپرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 298 ). || نام فوجی که به طرف دست چپ پادشاه در وقت جنگ استاده باشد. ( غیاث ). دست چپ لشکر. ( دهار ). فوج دست چپ. خلاف میمنه. ( آنندراج ). چپ لشکر. ( السامی فی الاسامی ) :
چنان کن که با میمنه میسره
بکوشند جنگاوران یکسره.فردوسی.همان نیز با میسره میمنه
بکوشند و دلهاهمه بربنه.فردوسی.بتاراج داد آن سپاه و بنه
نه کس میسره دید نه میمنه.فردوسی.|| ( اِمص ) فراخی. ( آنندراج ) ( یادداشت مؤلف ). || توانگری. فراخدستی. ( یادداشت مؤلف ). || آسانی. گشایش. یسر. ( یادداشت مؤلف ).