معنی کلمه توانگر در لغت نامه دهخدا
رهی سوار و جوان و توانگر از ره دور
به خدمت آمد نیکوسگال وخیراندیش.رودکی.چه گوئی ز گستهم یل ، خال شاه
توانگر سپهبد، یل باسپاه ؟فردوسی.به ایوان او بود یک تا دو ماه
توانگر سپهبد توانگرسپاه.فردوسی.توانا دو گونه ست هرچند بینی
یکی زو جوان است و دیگر توانگر.ناصرخسرو.توآن توانگرجاهی که عور و درویشند
به پیش جاه تو این دو توانگر آتش و آب.مسعودسعد.اگر به قاعده خدمت نمیدهد دستم
از آنکه نیست به قوت مرا توانگر پای
مرا همان نظر پایمردی از در تست
چرا که هست مبارک مرا بدین در پای.سلمان ( از آنندراج ). || پهلوی «توان کر» ... ( ثروتمند، مالدار، غنی ). ( حاشیه برهان چ معین ). بمعنی مالدار مجاز است... ( غیاث اللغات ). و به مجاز بمعنی مالدار و مستغنی استعمال یافته. ( آنندراج ). مالدار و غنی. ( ناظم الاطباء ). غنی. واجد. دارا. منعم. مالدار. دارنده. دولتمند. مقابل درویش. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
توانگر به نزدیک زن خفته بود
زن از خواب شرفاک مردم شنود.ابوشکور.توانگر برد آفرین سال و ماه
و درویش ، نفرین برد بی گناه.ابوشکور.همی گفت هرکو توانگر بود
تهیدست با او برابر بود.فردوسی.توانگر کجا سخت باشد به چیز
فرومایه تر شد ز درویش نیز.فردوسی.توانگر بود هرکه را آز نیست
خنک مرد، کش آز انباز نیست.فردوسی.هرچند که درویش پسر فغ زاید
در چشم توانگران همه چغز آید.ابوالفتح بستی.اگر نیستی کوه غزنین توانگر
بدین سیم روینده و زرّ کانی.فرخی.یحیی ده تن از گوهرفروشان بغداد را بخواند که توانگرتر بودند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 427 ).
توانگرتر آنکس که خرسندتر