تواجد

معنی کلمه تواجد در لغت نامه دهخدا

تواجد. [ ت َ ج ُ ] ( ع مص ) جُستن و یافتن. ( آنندراج ). || وجد خواستن به تکلف. اظهار وجد کردن بدون بودن آن. ( از تعریفات جرجانی ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه تواجد در فرهنگ معین

(تَ جُ ) [ ع . ] (مص ل . ) شور نمودن ، وجد کردن

معنی کلمه تواجد در فرهنگ عمید

۱. (تصوف ) طلب یا اظهار وجد کردن از روی تکلف.
۲. [قدیمی] اظهار وجد و شادمانی کردن، شور و وجد کردن.

معنی کلمه تواجد در فرهنگ فارسی

( مصدر ) شور نمودن وجد کردن .
جستن و یافتن . و جد خواستن بدون بودن آن .

معنی کلمه تواجد در دانشنامه آزاد فارسی

تَواجُد
(در لغت به معنی جُستن و یافتن و اظهار وجدکردن به تکلّف) در اصطلاح عرفا، تظاهر سالک مبتدی به وجد واقعی در مجالس سماع را تواجد گویند. تواجد بر دو گونه است: در گونه اول هیچ گونه شور و حال واقعی در دل و جان سالک پدید نمی آید و او صرفاًَ برای خودنمایی این حالات را برخود می بندد، این نوع تواجد امری مذموم است. اما در گونه دوم، سالک واقعاً برای رسیدن به وجد می کوشد و تواجد را صرفاًَ مرحله ای مقدماتی می داند که او را آماده پذیرش وجد می کند و البته تا رسیدن به مرتبه شور و حال واقعی، حالت وجد را از خود بروز نمی دهد و در اظهار آن نمی کوشد. این گونه تواجد امری ممدوح است.

معنی کلمه تواجد در ویکی واژه

شور نمودن، وجد کردن

جملاتی از کاربرد کلمه تواجد

و اندر حکایات مشهور است که جنید و محمد بن مسروق وابوالعباس بن عطارضی اللّه عنهم مجتمع بودند قوال بیتی برخواند، ایشان تواجد می‌کردند وی ساکن می‌بود. گفتند: «ایّها الشیخ، تو را از این سماع هیچ نصیب نمی‌باشد؟» وی برخواند قوله، تعالی: «تَحْسَبُها جامِدَةً و هی تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ (۸۸/النمل).»
این است احکام سماع که یاد کردم بر وجه اختصار. کنون اندر وجد و وجود و تواجد بابی بیارم و مرتب گردانم، ان شاء اللّه العزیز وحده.
تواجد: طلب وجد نمودن است. اظهار حالت وجد و شادی روحانی است بی‌آنکه وجدی باشد، بدان‌گونه که فرد در مثال افراد واجد باشد برای کسب فیض.
مرا گفت: «باز گوی این بیت را.»بازگفتم. وی به حکم تواجد قدمی چند بر زمین زد. چون نگاه کردم، آن اَقدام وی، چون به موم، به سنگ فرو می‌رفت آنگاه بیهوش بیفتاد چون به هوش آمد مرا گفت: «اندر روضهٔ بهشت بودم تو ندیدی.»
پای کوفتن: تواجد (اظهار وجد کردن) را گویند. (عراقی، اصطلاحات عرفانی)
من نشناسم تواجد از وجد ولی دانم به یقین سماع بازی نبود
از صوت طفل خرد تواجد کند بلی راه سماع خر بود آواز زنگله
پای کوفتن: تواجد را گویند.
شیخ گفت: قِیلَ لِاَعْرابی هَلْ تَعْرفُ الرَبِّ قالَ لااَعْرفُ مَنْ جوّ عَنی وعَرّانِی وافقَرَنی وطَوَّفَنی فِی البلاد کانَ یَقُولُ هذا ویتواجد.
جماعت از روی موافقت بتواجد در آمدند، هر کسی در شوری افتاده، و از هر گوشه‌ای نعره‌ای همی‌آمد، راهبی آنجا در غاری نشسته، چون ایشان را بر آن صفت دید، زار بگریست و از درد دل و سوز جگر بنالید، آواز بر آورد که یا امّة محمد اجیبونی، جنید پیش آن راهب رفت، راهب گفت ای شیخ این تواجد شما بر عموم باشد یا بر خصوص؟ گفت بر خصوص، گفت چون مرد مقهور گشت بچه نیّت بر پای خیزد، گفت نشانی از حق بدلهای ایشان رسد بر پای خیزند، نبینی که جمعی نشسته باشند مهتری در آید همه بر پای خیزند و بتواضع درآیند، ما را از حق نشانی آید و در آن نشان پیمانی بود، وجد ما از آنست، گفتا چه باشد که ایشان را از آن وا ستاند، گفتا خوف خطر و بیم فراق، راهب گفت صدقت یا جنید، در انجیل صورت این سعادت دیده‌ایم و خوانده‌ایم، راستست و درست، راهب آن ساعت زنّار بگشاد و ایمان قبول کرد، پس درخواست تا همان بیت باز گفتند، بر پای خاست و همچون چرخی همی‌گشت، آخر بانگی بکرد و جان بحضرت فرستاد.
جماعت همه بموافقت در تواجد آمدند. هر یکی را شوری و سوزی و از هر گوشه آوازی و نیازی و در هر دلی دردی و گدازی. یکی از حسرت و نیاز می‌نالد، یکی از راز و ناز می‌گرید. این چنانست که پیر طریقت گفت: الهی در سر گریستنی دارم دراز، ندانم که از حسرت گریم یا از ناز.
تواجد مبتدیان را بود و وجود منتهیان را و وجد واسطه بود میان نهایت و بدایت.