تهیدستی

معنی کلمه تهیدستی در لغت نامه دهخدا

تهیدستی. [ ت َ / ت ِ / ت ُ دَ ] ( حامص مرکب ) بی چیزی. فقر. نداری. حالت تهیدست :
دو گوش و دو پای من آهوگرفت
تهیدستی و سال نیرو گرفت.فردوسی.تهیدستی و ایمن از درد و رنج
بسی بهتر از بیم با ناز و گنج.اسدی.چرا امروز چیزی بازپس ننهی
چرا نندیشی از بیم تهیدستی.ناصرخسرو.چو آید رنج باشد، چون شود رنج
تهیدستی شرف دارد بدین گنج.نظامی.بمرد از تهیدستی آزادمرد
ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد.سعدی ( بوستان ).مشو اززیردست خویش ایمن در تهیدستی
که خون شیشه را نوشید جام آهسته آهسته.صائب.رجوع به تهیدست و تهی و دیگر ترکیبهای این کلمه شود.

معنی کلمه تهیدستی در فرهنگ عمید

تنگ دستی، ناداری، بی پولی.

معنی کلمه تهیدستی در فرهنگ فارسی

بی چیزی تنگدستی فقر بی پولی .

جملاتی از کاربرد کلمه تهیدستی

تهیدستی به فکر مبداء اندازد خسیسان را که چون ساغر شود خالی خبر می گیرد از مینا
تهیدستی مرا دارد مکدر زنم همچون ترازو سنگ بر سر
شکوه سامانند، بی‌مغزان دهر مایهٔ جام از تهیدستی صداست
به گرد خویشتن می گردم و می گویم از مستی دو عالم آرزو در سینه دارم از تهیدستی
با تهیدستی درین دریای گوهر چون صدف صد یتیم از اشک افتاده است در دامن مرا
تهیدستی ندارد برگریز نیستی در پی نگه دار از شبیخون بهاران گلستانم را
نقد زاهد جواهر سبحه ست ما ازین نقدها تهیدستیم
نشکند چون پشت شاخ میوه دار از غیرتم؟ با تهیدستی رخ خود تازه دارم همچو سرو
گر تهیدستی نه واعظ مایه دیوانگی‌ست؟ چیست باعث کز درختان بید مجنون می‌شود؟!
کنار من ندیده روی مطلب از تهیدستی در این وادی کمند نارسا افتاده آغوشم