معنی کلمه تهمتن در لغت نامه دهخدا
در میان مهد چشم من نخسبد طفل خواب
تا ببینم روی آن برجیس رای تهمتن.منوچهری.هم وصف تو اندر لب ناهید مغنی
هم نام تو بر بازوی مریخ تهمتن.شرف شفروه ( از انجمن آرا ).عاجزش کرده نورسیده زنی
از تنی اوفتاده تهمتنی.نظامی.کدامین تهمتن بدو پادشاست.نظامی.یکی تن که درپیش صد تن بود
اگر خود تهمتن بود زن بود.امیرخسرو.|| به معنی سپهدار و لشکرکش و خداوند سپاه هم هست. ( برهان ). خداوند سپاه گران. ( شرفنامه منیری ). سپهدار و لشکرکش و خداوند سپاه. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) بندگی و فرمانبرداری کردن را نیز گویند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).
تهمتن. [ ت َ هََ ت َ ] ( اِخ ) از القاب رستم زال است. ( برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ). یکی از القاب رستم است زیرا که او عظیم الجثه و شجاع و بی همتا بود. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و نیز رستم را نامند و پیلتن هم گویندش. ( شرفنامه منیری ). یکی از القاب رستم است چون که عظیم جثه بود و در مردانگی و دلاوری بی مثل و همتا بود او را به این لقب ملقب ساختند. ( فرهنگ جهانگیری ). لقب رستم زیرا که دلاور بی همتا بود. ( فرهنگ رشیدی ). از القاب رستم. ( ناظم الاطباء ). در شاهنامه تهمتن لقبی است که به رستم داده شده ؛ یعنی بزرگ پیکر و قوی اندام. در واقع تهمتن معنی کلمه رستم است چه رستم نیز مرکب از دو جزء: نخست از کلمه «رئوذ» که به معنی بالش و نمو است... کلمه مذکور از ریشه فعل رئود که به معنی بالیدن است می باشد از همین کلمه است رستن و روئیدن. دوم از کلمه تهم. بنابراین رستم درست به معنی تهمتن است یعنی کشیده بالا و بزرگ تن و قوی پیکر.... ( یشتها ج 2 ص 139 ) :