درپیش

معنی کلمه درپیش در لغت نامه دهخدا

درپیش. [ دَ ] ( ق مرکب ) سابق. سابقاً. پیش از این. قبل از این. آنفا. ( ناظم الاطباء ). متقدما. در جلو: اسلاف ، تقدم ؛ در پیش فرستادن. ( دهار ).
- در پیش آمدن ؛ نزدیک آمدن. ( ناظم الاطباء ).
- || قبل از این آمدن. ( ناظم الاطباء ).
- || مقاومت نمودن. مخالفت کردن. تعرض کردن. ممانعت نمودن. ( ناظم الاطباء ).
- || مواجهه. روبه رو ایستادن. ( ناظم الاطباء ).
- در پیش رفتن ؛ اسلاف. قدوم. ( ترجمان القرآن جرجانی ).
- در پیش شدن ؛ استرعاف. استعجال. ( تاج المصادر بیهقی ). استقدام. ( ترجمان القرآن جرجانی ). استنتال. اسناف. اقدام. اندراع. اندلاق. تتلع. ( تاج المصادر بیهقی ). تدربس. تقدم. ( دهار ). تقدمة. تقدیم. ( ترجمان القرآن ). متتلع؛ در پیش شونده. ( منتهی الارب ). استقدام ؛ در پیش شدن خواستن. ( دهار ).
- در پیش کردن ؛ اقدام. ( تاج المصادر بیهقی ). تقدم. ( دهار ). تقدمة. تقدیم. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ).

معنی کلمه درپیش در فرهنگ فارسی

سابق سابقا پیش از این یا قبل از این آمدن .

جملاتی از کاربرد کلمه درپیش

وصال وهجر تودرپیش من بود یکسان به دوستی که نه از این غمین نه ز آن شادم
جهاندیده بدال درپیش بود که با گنج و با لشکر خویش بود
ازان گفتم ای ناسزاوار شاه که هرگز مبادی تو درپیش گاه
فلک درپیش طاق عالی او به سد اکرام پشت خویش خم کرد
این کار علی الجملع که درپیش دعاگوست کاریست که موقوف بر اتمام تو باشد
آن که درپیشگاه ملت و ملک داشت جان از پی نثارکجاست
رای عالی آن شهاب ثاقبست اندرپیش کش بیکساعت برآرد موج دود از دودمان
که درپیش روی تو بیجان شویم همه زنده ازوصل جانان شویم
بگفت این و جان داد درپیش شاه فری بادش از داور هور وماه
همچنین باد همه ساله بکام دل خویش پیل بر درگه و درپیش بتان دلبر