تلوین

معنی کلمه تلوین در لغت نامه دهخدا

تلوین. [ ت َل ْ ] ( ع مص ) رنگ دار کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ). رنگ دار کردن چیزی را. ( از اقرب الموارد ). گوناگون کردن. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) : از حسن تلوین و تزیین بجایی رسانیدند که هرکس که می دید انگشت تعجب در دندان می گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 422 ). || رنگ درآوردن غوره. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از زوزنی ). آشکار گردیدن رسیدگی در غوره خرما. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). لون البسر ( مجهولاً )؛ پدید گشت در آن بُسر آثار پختگی در رسیدگی. ( ناظم الاطباء ). || آشکار گردیدن پیری در موی سر. ( از اقرب الموارد ). || به اصطلاح اهل تصوف نام یکی از مقامات فقر. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). و آن مقام طلب و تفحص است از راه استقامت. ( از تعریفات جرجانی ). گردیدن بنده است در احوال. و نزد اکثر تلوین مقام ناقصی است. و نزد ما کاملترین مقامات است و حال بنده در آن مدلول فرموده پروردگار است : «کل یوم هو فی شأن ». ( از تعریفات جرجانی ). تلوین اشارت است به تقلب قلب میان کشف و احتجاب به سبب تناوب وتعاقب غیبت صفات و ظهور آن ، مادام که شخص از حد صفات نفس عبور نکرده باشد و به عالم صفات قلب نرسیده اورا صاحب تلوین نگویند، چه تلوین به جهت تعاقب احوال مختلف بود و مقید صفات نفس را صاحب حال نخوانند و ارباب کشف ذات از حد تلوین گذشته باشند و بمقام تمکین رسیده. ( از نفایس الفنون در علم تصوف ) :
هر دمی شوری نیاوردی به پیش
برنیاوردی ز تلوین هاش نیش.مولوی.حق آن قدرت که بر تلوین ما
رحمتی کن ای امیر لونها.مولوی.جمله تلوینها ز ساعت خاسته ست
رست از تلوین که از ساعت برست.مولوی.
تلوین. [ ت َل ْ ] ( اِخ ) دهی از دهستان بالا خیابان است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 200 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

معنی کلمه تلوین در فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - رنگ به رنگ کردن . ۲ - اسلوب سخن را تغییر دادن و متنوع ساختن . ۳ - غذاهای گوناگون حاضر کردن .

معنی کلمه تلوین در فرهنگ عمید

۱. رنگ به رنگ کردن.
۲. گوناگون ساختن.
۳. غذاهای گوناگون حاضر کردن.
۴. اسلوب کلام را تغییر دادن و کلام متنوع آوردن.

معنی کلمه تلوین در فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) رنگ کردن رنگ رنگ کردن رنگ دادن . ۲ - غذای متنوع حاضر کردن . ۳ - اسلوب سخن را تغییردادن و بگون. دیگردر آوردن . ۴ - ( اسم ) گوناگونی رنگارنگی . جمع : تلوینات .

معنی کلمه تلوین در دانشنامه آزاد فارسی

تَلْوین
(در لغت به معنی رنگ به رنگ شدن و گوناگونی) اصطلاحی عرفانی که با توجه به معنیِ لغویِ آن پدید آمده است. صوفیان دیگرگون شدنِ دائمیِ احوالِ سالک در میان حال ها و مقام هایش را تلوین دانسته اند. اگرچه غالب مشایخ تلوین را موجبِ پراکندگی همت و نیروی سالک و از موانعِ سلوک دائمی و گرم دانسته اند، اما ابن عربی، با استشهاد به آیۀ ۲۹ سورۀ الرحمن، تلوین را از اخلاق الله دانسته، و نیز آن را اکمل مقامات خوانده است. صوفیان از چندین نوع تلوین سخن رانده اند.

معنی کلمه تلوین در ویکی واژه

رنگ به رنگ کردن.
اسلوب سخن را تغییر دادن و متنوع ساختن.
غذاهای گوناگون حاضر کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه تلوین

الادراک فی وصفه مستحیل، و یعرف و لکن الاشراف فی نعته غیر صحیح. صفت و قدر خویش برداشت تا هیچ عزیز بعزّ او نرسید، و هیچ فهم حدّ او درنیافت، و هیچ دانا قدر او بندانست. آب و خاک را با لم یزل و لا یزال چه آشنایی! قدم را با حدوث چه مناسبت! حق باقی در رسم فانی کی پیوندد! سزا در ناسزا کی بندد! مأسور تلوین بهیئت تمکین کی رسد!
نه در تلوین نه در تمکین نه خارج کند در خویشتن طی معارج
هر دمی شوری نیاوردی به پیش بر نیاوردی ز تلوینهاش نیش
عشق گوید من ز تلوین بگذرم عقل گوید رو به تمکین آورم
صاحب تَلوینْ دائم اندر زیادت بود و صاحب تمکین برسیده باشد و متّصل گشته و علامت آن که متّصل گشت آن بود کی بهمگی از همگی خویش باطل گشت. و پیران گفته اند که نهایت سفر طالبان تا آنجا بود که بر نفس خویش ظفر یابند چون بر نفس ظفر یافتند وصلت یافتند مراد بدین ناپدید شدن احکام بشرّیت خواهند و غلبۀ سلطان حقیقت، چون بنده باین حال دائم گردد صاحب تمکین بود. استاد بو علی دقّاق رحمهُ اللّه گفت موسی صاحب تلوین بود از سماع کلام باز آمد محتاج بود بدانک روی بپوشد که آن حال اندر وی اثر کرده بود. و مصطفی صَلَواتُ اللّهِ و سَلامُهُ عَلَیْهِ صاحب تمکین بود همچنانک بشد باز آمد هیچ چیز اندر وی اثر نکرد ازانچه آن شب دید و دلیل آوردی برین بقصّۀ یوسف علیه السّلام آن زنان که یوسف را دیدند همه دستها ببریدند چون مشاهدۀ یوسف بایشان درآمد و زن عزیز اندر بلاء یوسف تمامتر بود، موی بر وی بنجنبید آن روز، زیرا که او صاحب تمکین بود اندر حدیث یوسف کی تغیّر بر بنده از دو حال یکی بود که درآید امّا از قوّة وارد یا از ضعیفی خداوندش و سکون خداوندش از دو کار یکی بود امّا از قوۀ او یا از ضعف وارد. از استاد ابوعلی شنیدم که گفت اصول قوم برجواز دوام تمکین بر دو روی بود یکی آنک بدو راه نبود زیرا که مصطفی صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وسَلَّم گفت اگر شما بدان بماندی که نزدیک من بودی فریشتگان شما را دست گرفتندی. و دیگر مصطفی صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وسَلَّم گفت مرا وقتی بود که هیچ چیز با من اندر آن وقت اندر نگنجد مگر خدای عزّوجلّ، خبر داد از وقتی مخصوص. وجه دیگر آنست کی درست آید ویرا دوام احوال زیرا که اهل حقایق ازان برگذشته باشند که طوارق اندر ایشان اثر کند. و آنک در خبر است کی فریشتگان شما را دست گرفتندی فروتر از آنست کی اهل بدایت را اثبات کرد از قول پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اِنَّ الْمَلائِکَةَ لَتَضَع اَجْنِحتَهَا لِطالِبِ الْعِلم رَضِیً بما یَصْنَعُ. فریشتگان پرها بگسترانند طالب علم را بخشنودی ازانچه می کند. و آنچه گفت مرا وقتیست برحسب فهم شنونده گفت کی او خود همه احوالش قائم بود بحق. دیگر آنچه گویند که بنده تا دائم کار وی اندر بالا بود اندر صفت او زیادتی احوال درست آید و نقصان اندر وی، چون بحق رسد بنا پیدا شدن احکام بشریت او را تمکین کند حق سبحانه وتعالی بدانک او را باز معلومات نفس نیارد، او اندر حال خویش مُمَکَّن بود برحسب محل خویش و پس آنچه حق اندر هر نفسی او را بارزانی دارد، مقدورات او را اندازه نباشد، او اندر زیادات همی گردد بلکه ویرا همی گرداند و اندر اصل ممکّن بود، پس همیشه در حالتی بود عالی تر از آن کی پیش از آن بوده باشد پس از آن برگذرد تا آنجا که برتر از آن نیست زیرا غایت نبود مقدورات حق را اندر هر جنسی امّا آنک مُصْطَلَم بود از خویشتن و از حس بیرون بود و بشریت را ناچاره حدی بود چون از جمله باطل گردد و از نفس و حسّ و از جمله آفریدها پس آن غیبت بدو دائم باشد و وی محو بود، آنگاه نه تمکین بود و نه تلوین و نه تشریف و نه تکلیف مگر آنک او را باز آرند کی بدانچه بر وی همی رود بی کسب او، آن متصرّف بود اندر ظنّ خلقان بلکه مصرّف بود اندر حقیقت قال اللّه تعالی و تَحْسبَهُمْ اَیقاظاً وهُمْ رُقودٌ وَنُقَلَّبُهمْ ذاتُ الْیَمینِ وَ ذاتَ الشِمالِ وَبِاللّهِ التّوفیق.
عشق تمکین بود بتمکین در دم تمکین مزن بتلوین در
بود برعکس این تلوین دیگر که سالک را بود در سیر آخر
نه بتلوینش تمکن نه به تمکینش مقام شمر و دریا آزاده نه دریا نه شمر
از جنید بشنو- رضی اللّه عنه-که ازوی پرسیدند که «مَنِ العارِفُ؟ فَقال: أَلمَعْرِفَةُ ماءٌ، وَلَوْنُ الماءِ مِن لَوْنِ الإِناءِ» گفت: رنگ آب از رنگ انا باشد تا در عالم تلوین باشد. از این مقام مصطفی- صلعم- چنین عبارت کرد که «إِنَّ لِلّهِ عِباداً خَلَقَهُم لِحَوائجِ النّاسِ». و این نشنیده‬ای که وقتی بزرگی، بزرگی را پرسید که «إِلی أَیْنَ إِشارتُکَ؟ فقالَ إِلی العَرْشِ. فقال: أَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی أوقَفَ الخالِقُ مَعَ المَخْلِوقِ. أما عَلِمتَ أنَّ العَرْشَ مَخْلُوقاً»؟ دانی که این مقام کدام باشد؟ آنست که وقتی رُوْیَم- رضی اللّه عنه- شبلی را پرسید: «مَا التّوحیدُ؟ فَقالَ: مَنْ أجابَ عَنِ التّوْحیدِ فَهُوَ مُلْحِدٌ، وَمَنْ عَرَفَ التَوْحیدَ فَهُوَ مُشْرِکٌ، وَمَنْ لَمْ یَعْرِف ذلِکَ فَهُو کافِرٌ وَمَن أومی إِلَیْهِ فَهُوَ عابِدُوَثَنِ، وَمَنْ سَأَلَ عَنْهُ فَهُوَ جاهِلٌ». در این مقام «مَنْ عَرَفَ اللّهَ کَلَّ لِسانُهُ» بکار باید داشتن. و اما مبتدی سالک را خود نشانی داده است که «فأسأَلُوا أهْلَ الذِکرِ إِنْ کُنْتُم لاتَعْلَمُونَ».
مسما واحد اسما کثیر وفی تلوین اسمائی ثباتی