تعود
معنی کلمه تعود در فرهنگ معین
معنی کلمه تعود در فرهنگ عمید
۲. خود را به کاری عادت دادن.
معنی کلمه تعود در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه تعود
امدد الی یدا تعود بطنها بذل النوال و ظهرها التقبیلا
ان راعنی منک الصدود فلعل ایامی تعود
«إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ» ای لکن من استرق السّمع ای المسموع، «فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِینٌ» نار یظهر لکلّ ذی عینین. قال ابن عیسی: الشّهاب عمود من نار تمتدّ بشدّة ضیائه کالنّار. و قال ابن عباس کانت الشیاطین لا یحجبون عن السّماوات فکانوا یدخلونها و یأتون باخبارها لانّ الملائکة یتدارسون ممّا انتسخوه من اللّوح المحفوظ ثمّ یأتون الکهنة فیخبرونهم بذلک فیخلطون به کذبهم فلمّا ولد عیسی (ع) منعوا من ثلث سماوات و لم یمنعوا من اربع فلما ولد محمّد (ص) منعوا من السّماوات کلّها فما منهم من یرید استراق السّمع الا رمی بشهاب فیخرجه او یخبله او یحرق جزءا منه و لا یقتله. قال الحسن: یقتله و لا یعود الشّهاب، و قیل یرجمون بها و تعود الشّهب الی اما کنها.
قال الله تعالی «کما بداکم تعودون فریقا هدی و فریقا حق علیهم الضلاله».
قال شاه الکرمانی: من غض بصره المحارم وامسک نفسه عن الشهوات، و عمر باطنه بدوام المراقبة و ظاهره باتباع السنتة، و تعود نفسه اکل الحلال، له فراسة.
فلو غسلت العظام البالیات به تعود منه حیوة الاعظم الرمم
قوله: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ یجری علیکم فی الابد ما قضینا علیکم فی الازل، و فَرِیقاً هَدی وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ، و قیل: کما بدأکم تعودون علما و مشیة و تقدیرا. چنان که ابتداء کرد بآفرینش شما بدانش و تقدیر و خواست، بآخر چنان شوید که اول خواست. جنید را ازین آیت پرسیدند، جواب داد که: اول کل انسان یشبه آخره، و آخره یشبه اوله. آن گه گفت: نهایت هر کار رجوع است با بدایت آن کار، و راه بحق حلقهای است ازو درآید باز وا او گردد. شیخ الاسلام انصاری گفت قدس اللَّه روحه: چون نیک ماند آخر این کار باوّل این کار! یعنی که اول همه لذتست و راحت و زندگانی با روح و با شادی، تا مرد پای در دام نهد، و طوقش در گردن آید، آن گه بهر راحتی که دید محنتی بیند، و با هر فرازی نشیبی بود. اینست حقیقت آن کلمه که بو بکر کتانی گفته که میان بنده و حق هزار مقام است ار نور و ظلمت، نه همه نور است، که با هر نوری ظلمتی است، و با هر نشیبی فرازی، یعنی یکی روح است و آسایش و زندگانی، یکی ناکامی و رنج و بیمرادی. یکی تجلی یکی استتار، یکی جمع یکی تفرقت، و اگر نه آن روح و راحت در بدایت ارادت در پیش بودی، بنده را با آن بلاها و رنجها طاقت نماندی. پیوسته با آن مینگرد، و دلش با آن میگراید، و بشاهد آن این بار محنت میکشد، تا آخر که او را بر گذرانند و مدت تمام شود، و پوشیده آشکاره گردد، و در آخرهم با آن شود که در اول بود. اینست سر آیت که اللَّه گفت: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ بر ذوق ارباب معارف و اصحاب حقائق، و اللَّه اعلم.
«وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ» یعنی و سخّرنا لسلیمان الرّیح، الرّیح هواء متحرّک و هو جسم لطیف یمتنع بلطفه من القبض علیه و یظهر المحسّ بحرکته، یذّکر و یؤنث. «عاصفة» نصب علی الحال و العصف شدّة حرکة الریح یقال، عصفت الریح فهی عاصفة و عاصف اذا اشتدت، «تَجْرِی بِأَمْرِهِ» ای بامر سلیمان. «إِلی الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها» یعنی الشام، و ذلک انّها قد کانت تجری لسلیمان و اصحابه حیث شاء سلیمان ثمّ تعود الی منزله بالشام. وهب منبه گفت: سلیمان بن داود پیغامبری غازی بود پیوسته در غزات بودی تا شهرها بگشاد و ملوک عالم را همه در تحت قهر خویش آورد و ملک وی بهمه جهان برسید. مقاتل گفت شیاطین از بهر وی بساطی ساخته بودند یک فرسنگ طول آن و یک فرسنگ عرض آن، زر و ابریشم درهم بافته و تختی زرین ساخته در میان بساط، و گرد بر گرد آن تخت سه هزار کرسی زرین و سیمین نهاده. سلیمان بر آن تخت نشستی و انبیاء بر آن کرسیهای زرین و علما بر کرسیهای سیمین و از پس ایشان عامه مردم و از پس عامه مردم جن و شیاطین صفها بر کشیده و مرغان در هوا جمع آمده و پر در پر کشیده چنان که آفتاب بر سلیمان و اصحاب وی نتافتی. ابن زید گفت: سلیمان را مرکبی بود از چوب ساخته و آن مرکب را هزار رکن بود و در هر رکنی هزار خانه، جن و انس در آن خانهها نشسته و عدّت و آلت حرب در آن نهاده وزیر هر رکنی هزار شیطان بداشته تا آن مرکب بر میداشتند، سلیمان چون خواستی که بر نشیند باد عاصف را فرمودی تا آن مرکب و آن بساط و مملکت وی بر دارد و بر هوا برد، چون بر هوا راست بیستادی باد رخا را فرمودی تا در روش آرد بامداد یک ماهه راه برفتی و شبانگاه یک ماهه، چنان که در قرآنست: «غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ».
قوله: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً» النافلة هاهنا ولد الولد یعنی به خاصة یعقوب، لان اللَّه تعالی اعطاه اسحاق بدعائه حیث قال رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ، و زاده یعقوب ولد الولد، و النافلة الزّیادة. و قال مجاهد و عطاء معنی النافلة، العطیة و هما جمیعا من عطاء اللَّه عزّ و جلّ نافلة ای عطاء. فعلی هذا، لقول تعود النافلة الیهما جمیعا و علی القول الاوّل تعود الی یعقوب وحده. «وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ» ای ابراهیم و لوطا و اسحاق و یعقوب جعلناهم انبیاء، و قیل امرنا هم بالصلاح فصلحوا «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً» یعنی انبیاء یقتدی بهم فی الخیر «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» ای یدعون النّاس الی دیننا بوحینا و اذننا. «وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ» ای اوحینا الیهم ان افعلوا الخیرات، قیل ما فیه رضا اللَّه فانّه من الخیرات، «وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ» یعنی و ان اقیموا الصّلاة و آتوا الزّکاة، و حذفت هاء الاقامة لما فی الاضافة من الدلالة علیها. «وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ» خاشعین غیر مستکبرین.
یعنی الثعلب. قال ابو علی النحوی: یجوز أن یکون سمّته حواء وحدها عبد الحارث بغیر اذن آدم، بتقدیر جعل احدهما له شرکا فیما آتاهما، فحذف المضاف، و أقام المضاف الیه مقامه کما حذف من قوله: یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ و المعنی من احدهما، لأنّ اللّؤلؤ یخرج من الماء الملح، فعلی هذا التفسیر تمّ الکلام عند قوله: فِیما آتاهُما، ثمّ قال: فَتَعالَی اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ اخبارا عن مشرکی مکّة، و هو علی الانفصال من الاوّل، تقدیره: فتعالی اللَّه عمّا یشرک المشرکون من اهل مکّة، و یحتمل فی قوله: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ أنّ الهاء تعود الی الولد علی تقدیر جعلا للولد الصالح الّذی آتاهما شرکاء، ای حظّا و نصیبا فیما آتاهما اللَّه من الرّزق فی الدّنیا، و کانا قبله یأکلان و یشربان وحدهما، ثمّ استأنف، فقال: فَتَعالَی اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ یعنی الکفّار. و من قرأ شرکاء، فالمعنی صارا له ای معه شرکاء فیما آتاهما، و هذا قول حسن، لأنّه تنزیه لادم و حوّاء عن الشّرک و ثناء علیهما، و اللَّه اعلم.