معنی کلمه خوگر در لغت نامه دهخدا
ای شاهد شیرین شکرخا که تویی
وی خوگر جور و کین ویغما که تویی.سوزنی.پرسیدند که در حق چنین حیوانی نجس چنین لفظی چرا فرمودی گفت تا زبان به نیکی خوگر شود. ( مرزبان نامه ). و بر تیر انداختن و مشقت خوگر شوند. ( جهانگشای جوینی ).
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال
کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم.حافظ.دل حافظ که بدیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش.حافظ.دین ؛ خوگرخیر یا خوگر شر گردیدن. ( منتهی الارب ). || مصاحب. همنشین. ( ناظم الاطباء ). اَلوف. اَلِف. مألوف. الیف. مأنوس. انیس. ( یادداشت مؤلف ) :
بمردم درآمیز اگر مردمی
که با آدمی خوگر است آدمی.نظامی.- سگ خوگر ؛ کلب مُعَلَّم ْ.