معنی کلمه تشنیع در لغت نامه دهخدا
همانا خروس است غماز مستان
که تشنیع او را، ز ایشان نماید.خاقانی.شاه تشنیع ترک خود بشناخت
هندوی کرد پیش او درتاخت.نظامی.زمانه ایمن از غوغا و فریاد
زمین آسوده از تشنیع و بیداد.نظامی.نبودش زتشنیع یاران خبر
که غرقه ندارد ز باران خبر.( بوستان ).به تشنیع و دشنام و آشوب و زجر
سفید از سیه فرق کردم چو فجر.( بوستان ).و گر قانع و خویشتن دار گشت
به تشنیع خلقی گرفتار گشت.( بوستان ).و غلبه و آواز برداشتند و تشنیع آغاز نهادند. ( جهانگشای جوینی ).
کش کشانش آوریدند آن طرف
او فغان برداشت بر تشنیع و تف.مولوی.من نیم در امر و فرمان نیم خام
تا بیندیشم من از تشنیع عام.مولوی.|| زشت شمردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آشکارا نمودن. || خویشتن درچیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || به ستوه آمدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || کوشیدن و سرعت نمودن در رفتار. ( از اقرب الموارد ). || کوشیدن ستور و جزآن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). انکماش و کوشش بعیر دررفتار. ( از اقرب الموارد ). کوشیدن در رفتار و شتابی کردن. ( ناظم الاطباء ). || خرامیدن ماده شتر در رفتار. ( ناظم الاطباء ).