تشبیهی. [ ت َ ] ( ص نسبی ) منسوب به تشبیه. رجوع به تشبیه و تشبیهی ( اِخ ) شود. تشبیهی.[ ت َ ] ( اِخ ) از سادات کاشان است و به هند سفر کرد و سالها در آن دیار در سلک فقر می زیست. از او است : دودست این جهان و آن جهان پوچ کیجه ( ؟ ) پیش من است این پوچ و آن پوچ. بیدلی کش طعن رسوایی زدم عمری کجاست تا در این رسوایی از من انتقام خود کشد. بهر زیارت آمد بر تربت شهیدان یا رب دگر چه دارد ناآرمیده ای چند. به سگ یار اگر نسبت اغیار کنم این جفایی ست که نسبت به سگ یار کنم. شکرت ای ضعف چه گویم که در آن کو شبها پی آسایش او راه فغانم بستی. یکی بر خود ببال ای خاک گورستان به شادابی که چون من کشته ای زان دست و خنجر در لحد داری. کلید خلد می دادم بهای مژده وصلش کسی گر میخرید اینجا متاع آن جهانی را. کف پا به هر زمینی که رسد تو نازنین را به لب خیال بوسم همه عمر آن زمین را. به این یک می فروشد عشوه زان یک می خردحیرت به ذرات جهان خورشید من گرم است بازارش. تا نپرسند ز من واسطه خاموشی به رفیقان بضرورت لب من در سخن است. ( از آتشکده آذر )( از مجمعالخواص ) ( از ریاض العارفین ) ( از قاموس الاعلام ترکی ).
معنی کلمه تشبیهی در فرهنگ فارسی
از سادات کاشان است و به هند سفر کرد و سالها در آن دیار در سلک فقر می زیست
جملاتی از کاربرد کلمه تشبیهی
اضافه تشبیهی:هرگاه در تشبیه، یکی از طرفین تشبیه (مشبه یا مشبه به) به دیگری اضافه (مضاف واقع شود) شود. به آن «اضافهٔ تشبیهی» میگویند.
جواب ما مر اورا آنست که گوییم این فضیلتی نیست که اهل تقلید مرین را بخدای تعالی باز بستند، بل این تشبیهی است هرچ نا ستوده، از بهر آنک خدای تعالی همی گوید: ابلیس و اتباع او شما را ببینند و شما مر ایشان را نبینند بدین آیت: قوله «انه یریکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم» و هر کهاندر علم توحید برای تاریک خویش سخن گویدو شرح شرع کند چنانک آن گروه همی کنند سخنی کهاندر توحید بگوید و مر آن را ستایش پندارد نکوهش باشد، چنین که ظاهر کردیم. و هر که بجهل خویش بجای ستایش نکوهش را نهد، نیز بخطاء خویشاندر راه بهشت سوی آتش دوزخ رود، چنانک خدا تعالی گفتاندر خطاء قوم نوح علیه ا لسلام: قوله «مما خطیئاتهم اغر قوا فا دخلو انارا فلم یجدوا لهم من دون الله انصارا.»
«أرِنا الأشیاءَ کماهی» از این جماعت پای کفش در میان دارد. مصطفی- علیه السلام- از این طایفه خبر چنین داد «إنّ لِللّه عباداً قُلوبُهم أنوَرُ مِنَ الشمس وَفِعْلُهم فِعْلُ الانبیاء وَهُمْ عنداللّه بِمَنزِلة الشُهداء». گفت: دل ایشان از آفتاب منورتر باشد چه جای آفتاب باشد؛ اما مثالی و تشبیهی که مینماید نور دلی در آن عالم، آفتابی نماید؛ و آفتاب دنیا را نسبت با آفتاب دل همچنان بود که نور چراغ در جنب آفتاب دنیا و فعل ایشان فعل انبیا باشد و پیغمبر نباشند؛ اما کرامات دارند که مناسب معجزات باشد و درجۀ شهیدان دارند و شهید نباشند. شهید را مقام این بود که «بَلْ أحیاءٌ عند رَبّهم» باشد.
ز سیمِ دستِ تو کردم به رمز تشبیهی خرد به طعنه به من گفت جانی و کانی
نه شکر گویم لبش رانه سمن خوانم برش کاین دو را با آن لب و بر نیست تشبیهی تمام
مثنوی فرقی بر وزن مخزن الاسرار است و آن را میان سالهای ۱۰۰۵ق-۱۰۱۲ق در کاشان سرود. قصایدش در مدح امامان شیعه و عباس یکم، غزلهایش بیتخلص و بسیار کوتاه است. «شیوهٔ بیان فرقتی بسیار متمایل به روشی است که در آن به بیان مضمونها و خیالهای باریک و پردامنه در الفاظ کم، اهمیت داده میشد. وی ترکیبهای تشبیهی و استعاری که بر بنیاد خیالهای باریک استوار باشد، بسیار دارد و بر روی هم شاعری است مضمونآفرین و خیالپرداز بیآنکه رعایت جانب لفظ را فروگذارد و دچار زیادهرویهایی گردد.»
اما قسم سوم طایفهای باشند که بلبّدین رسیده باشند و حقیقت یقین چشیده و در حمایت غیرت الهی باشند که «أولیائی تَحْتَ قِبائی لایَعْرِفُهم غیری». و بتمامی از این طائفه حدیث کردن ممکننبود زیرا که خود عبارت از آن قاصر آید، و افهام خلق آن را احتمال نکند، و جز در پردهای و رمزی نتوان گفت: و نصیب خلق از معرفت این طایفه جز تشبیهی و تمثیلی نباشد «و مایَتَّبِعُ أکثَرُهُمْ إِلاّ ظَنّاً إنّ الظنَّ لایُغنی مِنَ الحقّ شیئاً». دریغا ما خود همه در تشبیه گرفتاریم و مشبهی رالعنت میکنیم که «فَسَتَذْکرون ما أقول لکم وَ اُفوِّضُ أمری إِلی اللّه إنّ اللّه بصیر بالعباد». شمهای در قرآن ذکر این طایفه چنین کردند که«رِجالٌ صَدَقوا ماعاهدواللّه علیه»؛ و از آن عهد چهبیان توان کردن و چه نشان توان دادن؟ و اگر گفته شود که فهم کند! جایی دیگر فرمود «إِنّ فی اختلافِ اللیلِ و النهارِ لآیات لِاولی الالباب». از همه چیزها شرح توان کردن تا بِلب رسند چون بلب رسیدند چه شاید گفت؟ و از لُب جز خاصیتی نتوان نمود و برمز با مصطفی- علیه السلام- این خطاب فرمود که «سلامٌ علی آل یاسین».
ذات را تسبیح کن ای معتدل تا که تشبیهی نگردی و خجل
و نخست گوییم: میان این هر سه گروه از موحدان اجماع است بر آنک خدای از صفات آفریدگان خویش بری است (و این) قول حشویان امت (است) اندر توحید. این گروه که اهل تفسیر ظاهر کتاب و شریعتاند با آنک مقراند که خدای بصفات (افریدگان) موصوف نیست و هیچ چیزی چنو نیست و حجت برین قول از کتاب خدای این ایت آرند که می گوید: قوله «الیس کمثله شیء و هو السمیع االبصیر.» چنین گویند که خدا یکی است و این صدق و حق است، آنگاه بر ظاهر قول کهاندر کتاب است همی گویند که خدای تعالی دانا و بینا و شنواست. و ما گوییم این قوم بدین قول از اجماع موحدان بیرون شدند، از بهر آنک اجماع آنست که خدای تعالی بصفات خلق موصوف نیست و بخلق خویش نماند بهیچ روی از رویها؛ و چون مردی باشد دانا و بینا و شنوا و خدا نیز دانا و بینا و شنوا باشد، پس بقول اهل تقلیدآن مرد ناچار مانندة خدا باشد، و این تشبیهی ظاهر است که همه گویند.
حافظ ترکیب «مضاف + مضافٌالیه» را در عبارت «کُنگُرهٔ عرش» بهکار بردهاست؛ یعنی عرش (طبقات بالای آسمان) را مانند کاخ و قصری پنداشته که دارای کُنگُره است و بدین شکل، بدون آوردن مشبهبه، آرایهٔ استعارهٔ مکنیه را به شیوهٔ اضافی شکل دادهاست. در ادبیات و اشعار فارسی باید در تعیین و تمییزدادن نوع ترکیبات اضافی دقت خاصی داشت؛ چراکه نوعی از تشبیه به نام «تشبیه بلیغ» یا «اضافهٔ تشبیهی» نیز در این هیئت بهکار گرفته میشود، ولی در آنجا مضافٌالیه دقیقاً به خودِ مضاف تشبیه میشود و رابطهای بیواسطه میان آن دو برقرار میگردد.
غصه را با خار تشبیهی کنند آن نباشد لیک تنبیهی کنند
«با ساختن تصویر ما جهان دیگری میسازیم که با آن میتوانیم جهان را بفهمیم و جهان را در مقابل یک پرسش قرار میدهیم. این پرسش امری اساسی است. به همین دلیل در این شعرها هیچ وقت من اضافه تشبیهی ندارم. کلمات مستقل هستند و خودشان تصویر هستند، یا استعاره کمتر مطرح میشود. اینجا استقلال کلمات یک مسئلهٔ بنیادی است و با این استقلال کلمات است که زبان شروع به عیانکردن میکند. به جای اینکه عواطف عیان شود و در این استقلال کلمات هست که جهان پیدا میشود. آنجا یک اعتراف وجودی اتفاق میافتد. به این دلیل که زبان در وجود ماست.»