ترسائی

معنی کلمه ترسائی در لغت نامه دهخدا

ترسائی. [ ت َ ] ( حامص ) مسیحیت. عیسویت. نصرانیت : و اندر روم ملکی بود نام او الیانوس و از اهل قسطنطنین بود بر دین ترسائی و دین خویش را دست بازداشت. ( ترجمه طبری بلعمی ). و آن ملوک روم بر دین عیسی بودند و ترسائی همی کردند و شریعت انجیل بپای همی داشتند. ( ترجمه طبری بلعمی ). و دین عرب رها کرده بود و دین ترسائی گرفته. ( ترجمه طبری بلعمی ).
تأویل در سیه شب ترسائی
شمع وچراغ عیسی و شمعونست.ناصرخسرو.و این یوسانوس چون باز با قسطنطنیه رسید کیش ترسائی تازه گردانید. ( فارسنامه ابن البلخی ص 71 ).
به آگاهی مرد یزدانشناس
به ترسائی عقل صاحب قیاس.نظامی.|| ( ص نسبی ) منسوب به ترسا.( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه ترسائی در ویکی واژه

در گذشته به مرد یا فرد مسیحی یا نصارا اطلاق می‌شده است. این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت...‌..بر در میکده‌ای با دف و نی ترسائی (حافظ)

جملاتی از کاربرد کلمه ترسائی

ای آنکه صلیب دار و هم ترسائی پیوسته به زلف عنبر ترسائی
تاویل حق در شب ترسائی شمع و چراغ عیسی و شمعون است
ابروی تو است قبلهٔ هر مؤمن زلف تو بود راهزن ترسائی
مسلمانی بترسائی بَدَل کن بده فقر و غنا گیر و عمل کن
ترسم آنست که ترسائی روی تو شوم یا که هندوی بت خال نکوی تو شوم
وقتی گذشتم در کلیسائی رسیدم بکاخ ترسائی دو تصویر دیدم بردیوار آن کاخ یکی را درچشم خالی بود و دیگری را در سر شاخ هر دو مقابل ایستاده و انگشت ایما گشاده با خود گفتم ایندو نقش عجیب بی حکمتی نیست باید دانست که ایمان ایشان در چیست ساعتی سر بجیب تفکر فرو کردم شفائی از آن حاصل کردم معلوم شد که زبان ملامت گشوده و کمر عداوت بسته بیخبر از معیوبی خود در مقام عیبجویی نشسته یکی خال ظاهر میکرد و دیگری شاخ هر دو بهم بنادانی در جدل گستاخ.
هر گه که به زلف عنبر ترسائی بینمت کز او تازه شود ترسائی
که چون خواهیم فرمانی درآید ز ترسائی مسلمانی برآید
از کعبه بجستم و ندیدم این دم ترسائی و بت پرستیت آئینم
چون دمِ عیسی چلیپاگر شد، اکنون بلبلان بهر انگلیون سُرائیدن به ترسائی شدند