معنی کلمه عیسی در لغت نامه دهخدا
عیسی. [ سا ] ( اِخ ) نام چند تن از تابعیان و محدثان است. رجوع به منتهی الارب شود.
عیسی. [ سا ] ( اِخ ) ظاهراً نام بربطزنی بوده که رودکی در بیت ذیل از او نام برده است :
بربطعیسی و فرشهای فوادی
چنگ مدک نیرو نای چابک جانان.
رجوع به شرح احوال رودکی تألیف سعید نفیسی ص 506و 507 و 1010 و تاریخ سیستان ص 318 شود.
عیسی. [ سا ] ( اِخ ) ( میرزا... ) مشهوربه میرزا بزرگ قائم مقام. از وزرای فتحعلی شاه ، و پدرمیرزا ابوالقاسم قائم مقام. رجوع به قائم مقام شود.
عیسی. [ سا ] ( اِخ ) تیره ای است از شعبه جباره ایل عرب ، از ایلات خمسه فارس. ( از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87 ).
عیسی. [ سا ] ( اِخ ) دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل با 441 تن سکنه. آب آن از رودخانه هیرمند و محصول آن غلات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
عیسی. [ سا ] ( اِخ ) ابن أبان بن صدقة، مکنی به ابوموسی. قاضی و از فقیهان بزرگ حنفی بود. وی روزگاری در خدمت منصور عباسی بود و مدت ده سال قضاء بصره را بر عهده داشت و بسال 221 هَ.ق. در آنجا درگذشت. او راست : اثبات القیاس ، اجتهاد الرأی ، الجامع در فقه و الحجة الصغیرة در حدیث. ( ازالاعلام زرکلی از الفوائد البهیة و الجواهر المضیة و تاریخ بغداد ). و رجوع به خاندان نوبختی ص 118 شود.
عیسی. [ سا ] ( اِخ ) ابن ابراهیم. محدث. رجوع به ابویحیی ( عیسی... ) شود.
عیسی. [ سا ] ( اِخ ) ابن ابراهیم ربعی ، مکنی به ابومحمد. وی لغوی و از اهالی یمن بود و بسال 480 هَ. ق. در «احاطة» درگذشت. او راست : نظام الغریب ، در لغت. ( از الاعلام زرکلی از بغیةالوعاة و کشف الظنون ).
عیسی. [ سا ] ( اِخ ) ابن ابراهیم سیار،مولی قریش. محدث. رجوع به ابوعمرو ( عیسی... ) شود.
عیسی. [ سا ]( اِخ ) ابن ادریس بن محمدبن سلیمان حسنی طالبی ، مکنی به ابوالعیش. وی از امرای آل سلیمان بن عبداﷲ بود. در تلمسان متولد شد و شهر «جراوة» را بساخت و امارت آن را خود به عهده گرفت و در حدود سال 330 هَ. ق. در همان شهر درگذشت. ( از الاعلام زرکلی از البکری ص 77 ).
عیسی. [ سا ] ( اِخ ) ابن اسحاق بن زرعةبن مرقس بغدادی ، مکنی به ابوعلی. معاصر ابن الندیم. سال تولد او در الاعلام زرکلی 371 هَ. ق. و وفاتش 448 ضبطشده است. رجوع به ابن زرعة و ابوعلی و مآخذ ذیل شود:الاعلام زرکلی ج 5 ص 284، طبقات الاطباء ج 1ص 235، الامتاع و المؤانسة ج 1 ص 33، اللؤلؤ المنثور ص 365.