معنی کلمه ترا در لغت نامه دهخدا
صف دشمن تُرا ناستد پیش
ور همه آهنین تَرا باشد.شهید ( از لغت فرس اسدی ).ز بیم تیغ جهانگیر همچو خورشیدش
همیشه ماه تَرا بسته باشد از خرمن.رضی الدین نیشابوری.محیط مرکز دولت جمال دنیی و دین
که سد عدلش یأجوج فتنه راست تَرا.شمس فخری.
ترا. [ ت ُ ] ( ضمیر + حرف اضافه ) ( از «تَُ »، مخفف «تو» + «را» ) ترکیبی باشد از «تو» و «را» که در محاورات و کتابت «واو» را می اندازند. ( برهان ).کلمه خطاب. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ). کلمه خطاب بمفعول... بهر تقدیر مرکب است از لفظ تو و کلمه را، و لفظ تو اکثر به واو اشمام خوانده میشود و آن حکم ضمه دارد که در تقطیع واجب الحذف است بلکه در خواندن نیاید، و این واو را بحالت ترکیب ننویسند مگر در صورتی که کلمه را از لفظ تو جدا واقع شود. ( آنندراج ).در اصل «تو را» بود. ( شرفنامه منیری ) :
ترا در دو گیتی برآورده اند
بچندین میانجی بپرورده اند.فردوسی.گفت بر من فروش باغ ترا
تا دهم روشنی چراغ ترا.نظامی ( از شرفنامه منیری ).جسم ترا پاک تر از جان کنی
چونکه چهل روز بزندان کنی.نظامی.من ای گل دوست میدارم ترا کز بوی مشکینت
چنان مستم که گویی بوی یار مهربان آید.سعدی. || بمعنی خود را هم هست. ( برهان ). بمعنی خود را نیز آمده. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا )( از شرفنامه منیری ). بمعنی خود را نیز تأویل میتوان کرد. ( آنندراج ) :