معنی کلمه رفیع در لغت نامه دهخدا
ز تعظیم وجلال و منزل و قصر رفیع تو
ملک دربان فلک چاکر قضا واله قدر حیران.ناصرخسرو.هر که نفسی شریف... دارد خویشتن را از محل... به منزلتی رفیع می رساند. ( کلیله و دمنه ). هر که به محل رفیع رسید اگر چه چون گل کوته زندگانی بود عقلا آن را عمری دراز شمرند. ( کلیله ودمنه ).
مقام دولت و اقبال را مقیم تویی
زهی رفیعمقام و خهی شریف مقیم.سوزنی.قلعه ای است در میان آبی بسیار در تندی کوهی رفیع و جایی منیع بنیاد نهاده. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 274 ).
از گل آن روضه باغ رفیع
ربع زمین یافته رنگ ربیع.نظامی.منصب قضا پایگاهی منیع است و جایگاهی رفیع. ( گلستان ).
چه کم گردد ای صدر فرخنده پی
ز قدر رفیعت به درگاه حی.سعدی ( بوستان ).- رفیعالدرجات ؛ دارای درجه هایی عالی و بلند. ( ناظم الاطباء ).
- رفیعالشان ؛ از القاب شاهزادگان و امرای بزرگ. ( ناظم الاطباء ).لقب شاهزادگان. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) :
علی بن عبیداﷲ صادق
رفیعالشأن امیر صادق الظن.منوچهری.- رفیعالقدر ؛ رفیعالمقدار. بلنداندیشه و بلندمرتبه در قدرت. ( ناظم الاطباء ).
- رفیعالمقدار ؛ رفیعالقدر. بلنداندیشه. بلندمرتبه در قدرت. ( ناظم الاطباء ).
- رفیعقدر ؛ بلندپایه. عالی مقام : در روزگار خلافت متقی رفیعقدر و عالی مرتبه شد. ( تاریخ قم ص 233 ).
- رفیعمقدار ؛ رفیعقدر. بلندپایه. والامقام : گلزار از آثار پادشاه رفیعمقدار بر صورتی طراوت پذیرد. ( حبیب السیر جزو 4 از ج 3 ص 323 ).... آثار خواقین رفیعمقدار تواند بود. ( حبیب السیر جزو 4 از ج 3 ص 322 ).
- بنیان رفیعالارکان ؛ بنایی که ستونهای آن بسی بلند باشد.( ناظم الاطباء ).