تجزی
معنی کلمه تجزی در فرهنگ معین
معنی کلمه تجزی در فرهنگ فارسی
معنی کلمه تجزی در دانشنامه اسلامی
ریشه کلمه:
جزی (۱۱۸ بار)
معنی کلمه تجزی در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه تجزی
اس کیو آر آر ال دیتا. یک شرکت آمریکایی است که در سال ۲۰۱۲ تأسیس شد و نرمافزارهایی را برای تجزیه و تحلیل دادههای بزرگ و امنیت سایبری به بازار عرضه میکند. این شرکت ریشه در جامعه اطلاعاتی ایالات متحده و آژانس امنیت ملی دارد. اس کیو آر آر ال در ایجاد شرکت داشت و بهطور فعال در پروژههای مربوط به آپاچی اکسیس همکاری میکند. محصول اصلی اس اس کیو آر آر ال سکوی شکار تهدید آن است که برای تشخیص فعال تهدیدهای مداوم پیشرفته طراحی شدهاست.
و چو این حال ظاهر است و آنچه بوده است از جسمانیات بر (هستی) گذشته است و به گذشتن اکنون ها بر او نام (بود) (بر او) اوفتاده است و نام (هستی) از او برخاسته است و (اکنون) حالی حاضر است و گذرنده است بر اجسام و آن جزو نامتجزی زمان است، لازم آید که موجد این جوهر حال گردنده وز (باشد) به (هستی) آینده و سوی (بودگی) بیرون شونده اندر زمان نیست، بل (که) زمان – که او گذشتن حال جسم است – به ایجاد او مر این جوهر حال گردنده و صورت پذیرنده را موجود شده است و آن موجد الاجسام هست است ابدالآبدین و بس، نه (مر) نام (باشد) را سوی او راه است تا گوییم: از این سپس باشد، و (نه) مر نام (بودن) را تا گوییم: پیش از این بود. و آنچه بر او گفته شود از این دو نام، به حکم این جوهر حال گردنده (همی گفته) شود که جسم است و ما اندر او غرقیم، چنانکه گوییم: خدای تعالی پیش از آنکه این عالم را بیافریده بود و پس از آنکه این عالم برخیزد، باشد. نبینی که آنچه نام (باشد) همی به حقیقت بر او اوفتد، بودنی است و اندر حد امکان است؟ چنانکه گوییم: تا (دو) ماه انگور باشد یا جز آن، و آن چیزی باشد که هستی ندارد. و چو همی دانیم که خدای تعالی (هست)، آن لفظ که گوییم: او تعالی سپس از این باشد، جز به سبب گشتن حال عالم بر عالم، بر خدای (همی) نیوفتد، و بدین قول همی آن بخواهیم که او – سبحانه – بودنی است تا بباشد. و چو این قول درست است، لفظ (باشد) بر او – تعالی جده – به حقیقت اوفتیده نیست و آنچه از در (باشد) اندر (نیاید) و بر (هستی) نگذرد، مر او را (بوده) نگویند، چنانکه بیان آن کردیم. پس پیدا شد که روا نیست گفتن که خدای بود، جز بر سبیل مجاز و عادت گفتار عامه که (قرآن) بر آن رفته است.
و دگر گروه گویند: عالم را هیولی قدیم است، صورتش مبدع است، و این گروه از فلاسفهاند و مر ایشان را اصحاب هیولی گویند. این گروه گویند: هیولی جزوهاء قدیم بود بی هیچ ترکیب، و همکی آن از یکدیگر جدا بود، و مایه جسم آن بود، و آن همه جزوها بود لایتجزی بغایت خردی بی هیچ طبیعت و ترکیب. ونفس را گویند جوهری قدیم است و نادان است. پس گفتند که نفس بنادانی خویش بر هیولی فتنه شد، و آرزوی لذت حسی کرد، و بیهولیاندر آویخت، وزو صورتهاء ضعیف کردن گرفت از جانوران خرد، و از آرزوی یافتن لذتی حسی چو بهیولی پیوسته شد، نفس مر عالم خویش را فراموش کرد و آن صورتهاء ضعیفاند. و چو خدا دانست که نفس خطا کرد و آنچ خطا کرد بنادانی کرد برو ببخشود، و ازو جملگی جزوهاء لایتجزی هیولی مر این عالم را از بهر نفس بیافرید، واندرو این جانوران قوی پدید آورد تا نفس بآرزوی حسی برسی، و نفساندرین جوهر لایتجزی آویخته و آمیخته بماند.
حتی ز جزء لایتجزی بضد نوع این غافل از خدا شده صرفنظر نکرد
و اکنون گوییم که حرکت اجسام طبیعی همه بر یک جانب است و آن جانب مرکز عالم است، و لیکن از جهت صورت ها که یافته اند، هر یکی از مرکز عالم اندر حدی و مکانی ایستاده اند به ترتیب، و آنچه حرکت او به یک جانب باشد و مر او را جانب های دیگر باشد و بدان جانب ها حرکت نکند، ناچار بدان حرکت مقهور باشد و قهر بر چیزی به ذات و خواست قاهری نباشد. پس طبایع مقهور است به حرکات طبیعی. و دلیل بر درستی این قول آن است که اگر سنگی که بر روی زمین افکنده است، حرکت او سوی مرکز به راستی بی هیچ میلی به سوی (دیگر از جوانب خویش نه به قهر بودی و همه جانب ها بر او گشاده است، چرا همی به جانب دیگر حرکت نکند جز بدان جانب؟ و اگر کسی را ظن افتد که این سنگ حرکت سوی خاک بدان کرده است که این زمین کل اوست و چیزهای جزوی میل سوی کلیات خویش کنند، این ظن از او خطا باشد، از بهر آنکه جملگی زمین نیز اجزاست و همگان بر یک نقطه وهمی افتاده اند که آن نقطه مرکز عالم است و هر جزوی از جزوهای زمین سوی آن نقطه مرکز همان حرکت و میل دارد که این سنگ پاره دارد که بر روی زمین است، و بر یکدیگر اوفتاده اند و به حرکت طبیعی مر یکدیگر را همی فشارند سوی مرکز عالم، و معلوم است مر اهل این علم را که اندر آن نقطه وهمی که مرکز عالم است، از جملگی این خاک یک جزو نامتجزی بیش نگنجد، پس این چنان باشد که کلیت این زمین عظیم مر آن یک جزو را همی جویند و سوی او میل همی کنند به جملگی، و کل مر جزو را همی جوید نه جزو مر کل را. و اگر کسی را ظن اوفتد که جزوهای خاک همی مکان خویش را جویند و از بهر آن چنین بر یکدیگر مسابقت همی کنند تا بدان مقام رسند که مرکز عالم است، این ظن نیز خطا باشد، از بهر آنکه اندر مرکز عالم مر یک جزو را که آن نامتجزی باشد بیش جای نیست، پس این جسم بدین عظیمی اندر مکان نقطه چگونه گنجد؟ و گرایستن این جزوهای خاکی سوی نقطه دلیل است بر آنکه جزوهای خاک نه مر کل خویش را همی جویند و نه نیز همگنان سوی مکان خویش شتابند، بل که دلیل است بر قهر قاهری که مر ایشان را بر یکدیگر خوره کرده است و مر ایشان را حرکت قسری داده است بدین گرانی که اندر این جوهر نهاده است.)
حقیقت- چون مبداء و مفهوم هر یکی از جزئیات در حالت فعل و ظهور اسمی خاص بود، و اسما به جملگی، از وجهی که ناظراند به ذات متحدند که موصوف جمله لفظ اللّه است، لاجرم هر یکی از ذرات وجود و اگرهم خود به قدر جزو لایتجزی بود به حسب قوت مشتمل باشد برجملۀ مراتب جزئیات. و ذات مقدس به جمیع وجوه اسما و افعال ناظر و قیوم آن جزوی بود: فاینما تولوا فثم وجه اللّه.
ما رمیت اذ رمیت خواندهای لیک جسمی در تجزی ماندهای
مهمترین نتیجهگیری و موضوع قابل تجزیه و تحلیل از آزمون خستگی ترمومکانیکی، بحث تخمین عمر باقیمانده قطعات میباشد. نحوه محاسبهٔ تخمین عمر در این گزارش عنوان نشدهاست و علاقهمندان میتوانند به کتابها و مقالات موجود در این زمینه مراجعه نمایند. همانطور که در ابتدای گزارش نیز گفته شد در برخی قطعات صنعتی حساس و گرانقیمت مانند پرههای توربینهای گاز یا لولههای بویلر، بحث تخمین عمر، مبحث بسیار ضروری و حائز اهمیتی است. شرکتهای بزرگ سازندهٔ پره توربین، از این آزمون به منظور پیشبینی و تخمین عمر این قطعات استفاده میکنند و همچنین تحقیقات متعددی در این زمینه صورت گرفته و مقالات بسیار منتشر شدهاست.
آزمونهای استعداد از چارچوب کاربرد به عنوان آزمونهای روانشناختی تعریف میشوند که برای تصمیمگیری در مورد استخدام یا مشاوره در مورد جهتگیری حرفهای استفاده میشوند. انتخاب آزمون مناسب به همان اندازه مهم است که هر روش دیگری که ممکن است ضروری باشد (تجزیه و تحلیل مدارکی مانند مدارک درخواست یا رزومه، مصاحبه شغلی، مصاحبه شغلی یا مصاحبه استعداد، مشاهده و ارزیابی رفتار در مراکز سنجش).
و اگر کسی گوید که پیش از این اندر جوهریت نفس سخن گفتی و مر او را قایم به ذات و زنده به ذات ثابت کردی و اکنون همی گویی که مر وجود نفس را علت پیوستن اوست به جسم و معنی این قول آن باشد که اگر به جسم نپیوندد وجود نیابد آنچه خود موجود است، و این سخن متناقض است، جواب ما مر او را آن است که گوییم: چیزهای جسمانی بر چیزهای نفسانی دلیل است – هر چند که این دو جوهر به صفت از یکدیگر جدااند – و وجود اشخاص جسمانی به وجود صورت های آن است. و هر چند که هیولیات (آن) پیش از بر گرفتن مر آن صورت ها را موجود است، مر آن چیزها را به سبب وجود آن هیولیات موجود نگویند و موجود نباشند آن چیزها. مثلا چنانکه اگر پاره ای آهن باشد کز او ده تیغ شمشیر بیاید، روا نباشد که گوییم: این آهن ده تیغ شمشیر است، چه اگر بدانچه هیولی است مر ده صورت شمشیر (را، ما را) روا باشد که گوییم: این شمشیر هاست، نیز روا باشد که مر آن آهن را گوییم که ده آینه است یا ده تبر است یا ده هزار سوزن است بدانچه آن آهن نیز هیولی است مر پذیرفتن این صورت ها را، بل که این آهن پیش از پذیرفتن صورت شمشیر و جز آن آهن است نه چیزی دیگر و لیکن جوهری است متجزی، و آنچه متجزی باشد، چو جزوی از او جدا کنی نقصان پذیرد و آنچه نقصان پذیر باشد، نقصان کز او بشود، بر دیگری افزاید. چنانکه اگر یک مشت خاک از زمین برگیری،از کل زمین آن مقدار کم شود و اگر بر آن یک مشت خاک که بر گرفته ای خواهی که (از خاک چیزی) بیفزایی – اندک یا بسیار – همان مقدار که بر او بیفزایی از زمین کم شود به ضرورت، و حال همه جسمانیات همین است.
آلومینیوم سولفات در اثر حرارت 580 تا 900 درجه سانتیگراد به آلومینا و گوگرد تری اکسید تجزیه میشود. سپس با آب ترکیب شده و نمک هیدراته تولید میکند.
زیرا همانگونه که آمد، هیچ پیماننامه و قراردادی دایر جدا شدن بحرین در طول تاریخ وجود نداشت که بدان استناد کنند و میبایست راهی را مییافتند که یک چهرهٔ قانونی بیدردسر به این تجزیه داده شود.
و سه دیگر دلیل بر هستی صانع حکیم است که چو جسم که او جوهری متجزی (است) و صورت پذیر است، به غایت تجزی و نهایت انفعال پیش ما (حاضر است – و معنی این قول که گفتیم: جسم به غایت تجزی و انفعال است آن است که جزوهای او به غایت خردی تجزیت پذیرد تا هر چه خردتر صورتی از او مرکب شاید کردن و هر چه از او صورت خرد بیاید صورت بزرگ نیز بیاید – مر صورت ها را به دفعت های بی نهایت از پس یکدیگر بپذیرد و صورت ها بر این جوهر پدیدآینده) است. و اگر ما مر چیزی را از این مصورات نیافتیمی و مر جسم منفعل را ندیدیمی، ما را از این جوهر بر هستی (صانع مصور مقدر، دلیل پسندیده) بودی و بایستی که بدانستیمی که مر آن صانع را که او صنع خویش را بر این جوهر پدید آورد قوتی بی نهایت است، (از بهر آنکه)فعل پذیری دیدیم که مر فعل را همی به دفعات بی نهایت بپذیرد و هر خردمندی بداند که اندر اثبات فعل پذیر اثبات (فعل کننده) باشد، از بهر آنکه این دو چیز از متضایفان است که اندر اثبات یکی از آن اثبات آن دیگر پوشیده باشد، چو خداوند و بنده و پدر و پسر و جز آن، و چو جوهر منفعل ظاهر است، فاعل ثابت است و ظهور منفعل بر وجود فاعل دلیل است. و چو این جوهر منفعل سریشنده است و به دفعات از او همی صورت آید پس یکدیگر، بایستی که بدانستیمی که مصنوعات فاعل که بر این منفعل کار کند، میرنده باشد – چنین که هست - ، از بهر آنکه اگر مصنوعش میرنده نبودی، منفعلش سریشنده نبودی، بل (که) سخت بودی، چنانکه بتگر چو همی بخواهد که مصنوع او تباه نشود، منفعل خویش همی از سنگ و آهن و جز آن گیرد.
کارهای تدارکاتی برای تشکیل یک بخش آذربایجان قومی خودمختار با دامنه عمل زیاد درون مزرهای حکومت ایران را شروع کرده و همزمان جنبشی تجزیهطلب در استانهای گیلان، مازندران، گرگان و خراسان برقرار کنید.
این است حکم مذهب محاسبی اندر اصل تصوّف؛اما اندر معاملات خلافی نکرده است، بهجز آن که مریدان را زجری کردی از عبارات و معاملاتی که موهوم خطا بودی، هرچند اصل آن درست بودی. چنانکه روزی ابوحمزهٔ بغدادی که مرید وی بود به نزدیک وی اندر آمد، مردی مستمع و صاحب حال بود وحارث شاه مرغی داشت که بانگ کردی. اندر آن ساعت بانگی بکرد. بوحمزه نعرهای بزد. حارث برخاست و کارد برگرفت و گفت: «کَفَرْتَ.» و قصد کشتن وی کرد. مریدان در پای شیخ افتادند و وی را از وی جدا کردند. بوحمزه را گفت: «أسلِمْ یامَطرودُ.» گفتند: «ایُّهَا الشّیخ، ما جمله وی را از خواص اولیا دانستهایم؛ و از جملهٔ موحدان دانیم. شیخ را با وی تردد از کجاست؟» حارث گفت: «مرا با وی تردد نیست و اندر وی بهجز خوبی دیدار نه، و باطن وی را بهجز مستغرق توحید نمیدانم. اما ورا چرا چیزی باید کرد که ماننده باشد به افعال حلولیان؛ تا از مقالت ایشان اندر معاملت وی نشانی باشد؟ مرغی که عقل ندارد و بر مجاری عادت و هوای خود بانگی کند، چرا وی را با حق سماع افتد؟ و حق تعالی متجزی نه، و دوستان وی را جز بر کلام وی آرام نه، و جز با سلام وی وقت و حال نه. وی را به چیزها نزول و حلول نه و اتحاد وامتزاج بر قدیم روا نه.»
چون بروج نجوم سیاره متجزی شده به سی پاره
امروزه، طیف وسیعی از حوزههایِ مختلف علوم اجتماعی از جامعهشناسی (جامعهشناسی اقتصادی) و تاریخ (تاریخ اقتصادی) گرفته تا انسانشناسی (انسانشناسی اقتصادی) و جغرافیا (جغرافیای اقتصادی) به بررسی و تجزیه و تحلیل جنبههای مختلف اقتصادی حیات جمعی انسانها میپردازد.
این کلمه معمولاً در پزشکی (مربوط به علل بیماری) و در فلسفه، اما همچنین در فیزیک، روانشناسی، حکومت، جغرافیا، تجزیه و تحلیل فضایی، الهیات و زیستشناسی برای اشاره به علل یا منشأ پدیدههای مختلف استفاده میشود. در گذشته، هنگامی که بسیاری از پدیدههای فیزیکی به خوبی درک نمیشدند یا زمانی که تاریخها ثبت نمیشد، اسطورهها اغلب به وجود میآمدند تا علتشناسی را ارائه کنند؛ بنابراین، اسطوره علتشناختی یا اسطوره منشأ، اسطورهای است که به وجود آمده، در طول زمان گفته شده یا برای توضیح منشأ پدیدههای اجتماعی یا طبیعی مختلف نوشته شدهاست. به عنوان مثال، انهاید یک اسطوره ملی است که برای توضیح و تجلیل خاستگاه امپراتوری روم نوشته شدهاست.