معنی کلمه تبریز در لغت نامه دهخدا
چنانکه عام شده نعمت فراوانش
به پیش مردم و حیوان همی کشد تبریز.ابوالمعانی ( از لسان العجم ایضاً ).|| میز و کرسی. || نشیمن. ( ناظم الاطباء ). || نام شعبه ای از موسیقی. ( غیاث اللغات ).
تبریز. [ ت َ ] ( ع مص ) پیدا و آشکار کردن چیزی. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). بیرون آوردن. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( زوزنی ). ظاهر و آشکار کردن. ( فرهنگ نظام ). پیدا و گشاده کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || سبقت گرفتن اسب رمه را. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || رهانیدن اسب سوار خودرا. ( قطر المحیط ). یکسو بردن سوار خود را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || از اقران خویشتن درگذشتن بفضل. ( زوزنی ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( از اقرب الموارد ). افزون شدن بر اقران بفضل و شجاعت. ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
تبریز. [ ت َ ] ( اِخ ) نام شهری است در آذربایجان در اقلیم پنجم... و مردم آنجا اکثر آهنگرند و جلال الدین سیوطی در لب الالباب نوشته که تبریز بالکسر شهری است قریب آذربایجان و این معرب آن است. ( غیاث اللغات ). هدایت در انجمن آرا گوید: در شمال مغرب ایران واقع شده است و از شهرهای معظم بوده بواسطه محاربات سپاه ایرانی و عثمانی و زلزله های مکرر ویرانی یافته اکنون دویست هزار خلق در آنجا موجودند. در سال گذشته که 1283 هَ. ق. بود بمرض وبای عام صد هزار خلق هلاکت یافتند و ما بجانب سراب و اردبیل فرار نمودیم. باری مقابر اولیاء در آن شهر بسیار بوده ، آب و هوای سازگار دارد. اکنون چند سال است که ولیعهد پادشاه در تبریز حکمران است ، فقیر بحکم شاهنشاه در خدمتش بسر میبرد. ( انجمن آرا ). لقب آن ، دارالسلطنه. ( نسخه خطی لغت محلی شوشتر موجود در کتابخانه مؤلف ). نام بزرگترین شهر ایالت آذربایجان. ( فرهنگ نظام ). شهرستان تبریز یکی از شهرستانهای آذربایجان و مرکز استان سوم کشور است ، از شمال محدود است بشهرستان مرند و اهر، از جنوب بشهرستان مراغه ، از خاور بشهرستان سراب و میانه و از باختر بدریاچه ارومیه و خوی.
آب و هوا: هوای کنار دریاچه ارومیه معتدل نسبةً گرم و مالاریایی است وقسمتهای جلگه ، معتدل ولی قسمتهای کوهستانی آن معتدل و سردسیر است.