تأصل

معنی کلمه تأصل در لغت نامه دهخدا

تأصل. [ ت َ ءَص ْ ص ُ ] ( ع مص ) تأثل. اصلی گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). بااصل گردیدن درخت و ثابت و راسخ شدن بیخ آن. ( از قطر المحیط ).

معنی کلمه تأصل در فرهنگ معین

( تأصل ) (تَ أَ صُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) با اصل گردیدن ، ثابت و راسخ شدن .

معنی کلمه تأصل در فرهنگ عمید

۱. با اصل شدن، ریشه دار شدن.
۲. اصیل بودن، دارای اصل و تبار بودن.

معنی کلمه تأصل در فرهنگ فارسی

تاثل اصلی گرفتن . با اصل گردیدن درخت و ثابت و راسخ شدن بیخ آن .

معنی کلمه تأصل در ویکی واژه

با اصل گردیدن، ثابت و راسخ شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه تأصل

این جفا پیشه که هست از پی استیصالم مپسند اینکه جفایش کندم مستأصل
گفت بسیار مگو گرچه کم اند اهل هنر نشدستند بیکبار چنین مستأصل
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ و اگر اللَّه خواستی آن شهادت که منافق بزبان میگوید بی دل، و آن سخن که از رسول میشنود بی اعتقاد، این نیوشیدن و آن گفتن هر دو از وی باز ستدی. چنانک از کافران باز ستد. و گفته‌اند معنی آنست که اگر اللَّه خواستی ایشان را یکبارگی هلاک کردی تا مستأصل شدندی و نام و نشان ایشان نماندی. سمع و بصر از جمله تن اینجا بذکر مخصوص کرد از بهر آن که در آیت پیش ذکر بصر رفته است اینجا که گفت: فِی آذانِهِمْ و در آیت دیگر یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ تا این سخن مجانس آن باشد پس گفت: إِنَّ اللَّهَ عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ اللَّه بر همه چیز قادر است و بر همه کار توانا تا منافقان از سطوت و بأس حق بهراسند، میگوید بپرهیزید از مخادعت رسول و یاران و مؤمنان، و فرهیب ایشان مجوئید و بترسید از عقوبت و نقمت من که خداوندم، که من هر چیز را تواننده‌ام و با هر کاونده تاونده.
تو محیی ازل و چاکر تو مستهلک تو معطی ابد و مادح تو مستأصل
و چون سال به سر شد همان جماعت باز آمدند و قصهٔ خود بخواجه رفع کردند. نکت آن قصه مقصور بر آن که: سال پار خداوند خواجهٔ بزرگ ولایت ما را به رحمت و عاطفت خویش بیاراست و به حمایت و حیاطت خود نگاه داشت و اهل لمغان بدان کرم و عاطفت به جای خویش رسیدند و چنان شدند که در آن ثغر مقام توانند کرد. اما هنوز چون مزلزلی‌اند و می‌ترسیم که اگر مال مواضعت را امسال طلب کنند بعضی مستأصل شوند و اثر آن خلل هم به خزانهٔ معموره بازگردد.
موسی روی سوی سحره کرد و گفت: «وَیْلَکُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَی اللَّهِ کَذِباً» ای لا تشرکوا باللّه احدا و لا تقولوا لما جئت به سحر، وای بر شما بر اللَّه تعالی دروغ مسازید و آنچه من آورده‌ام دروغ و سحر مشمرید و با خدای تعالی انباز مگیرید. «فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ» که اللَّه تعالی شما را بعذاب هلاک کند و بیخ شما نکند. قرأ حمزه و الکسائی و حفص عن عاصم و رویس عن یعقوب، فیسحتکم بصم الیاء و کسر الحاء و الباقون بفتح الیاء و الحاء و هما لغتان، یقال: سحته و اسحته اذا اهلکه و استأصله. «وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَری‌» یعنی من کذّب لینال رغیبة خاب اجرا، و قیل خاب من افتری. ای خسر من ادعی مع اللَّه إلها آخر.
ز دل نشاط بیکبار گشته بیگانه ز دیده خواب بیک راه گشته مستأصل
«وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ» ای اعلمناه و اوحینا الیه و اخبرناه ذلک الامر الّذی اخبرته الملائکة ابرهیم من عذاب قومه و هو: «أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ» ای اصلهم و آخرهم، «مَقْطُوعٌ» مستأصل، «مُصْبِحِینَ» وقت دخولهم فی الصبح. و قیل معنی: و قضینا الیه فرغنا الی لوط من ذلک الامر و اخبرناه انّ دابر هؤلاء مقطوع مصبحین.
فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ خدای میان مؤمنان و منافقان روز رستاخیز حکم کند. یعنی که امروز شمشیر از ایشان برداشت، و عقوبت ایشان با روز رستاخیز گذاشت. وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا روا باشد که این در دنیا بود، و مؤمنان اصحاب رسول خدااند. یعنی که کافران را بر اصحاب رسول خدا در دنیا دسترس نیست، و ظفر و دولت نیست، و روا باشد که این در قیامت بود، که کافران را بر مؤمنان راهی نبود، و حجّتی نباشد، مؤمنان در ناز و نعیم باشند، و کافران را و منافقان را با ایشان در آن مشارکت نه، چنان که در دنیا بود. و قیل: وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ ای علی جملة المؤمنین، سبیلا، حتّی یستأصلوهم، و لا یعبدون اللَّه.
دوستانت چو بوستان بادند دشمنانت چو بیخ مستأصل