تأذن

معنی کلمه تأذن در لغت نامه دهخدا

تاذن. [ ذَ ] ( اِخ ) قریه ای است از قراء بخارا، و تاذنی منسوب بدانجاست. ( از انساب سمعانی برگ 102 «ب » ). رجوع به تادن شود.
تأذن. [ ت َ ءَذْ ذُ ] ( ع مص ) آگاهانیدن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || سوگند یاد کردن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || منادی کردن به تهدید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || جارزدن. || بدانستن. ( تاج المصادر بیهقی ).

معنی کلمه تأذن در فرهنگ معین

( تأذن ) (تَ أَ ذُّ ) [ ع . ] (مص م . ) آگاهانیدن ، آگاه کردن .

معنی کلمه تأذن در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تَأَذَّنَ: اعلام کرد
ریشه کلمه:
اذن (۱۰۲ بار)
«أَذَّنَ» از مادّه «تأذین» به معنای اعلام کردن است; و به معنای سوگند یاد کردن نیز آمده است، در این صورت معنای آیه چنین می شود: «خداوند سوگند یاد کرده است که تا دامنه قیامت چنین اشخاصی در ناراحتی و عذاب باشند».
«تَأَذَّنَ» به معنای اعلام کردن، و به معنای سوگند یاد کردن نیز آمده است و از باب «تفعُّل»، به معنای اعلام با تأکید است، زیرا مادّه «افعال» از آن (ایذان) به معنای اعلام است و چون به باب «تفعُّل» درآید اضافه و تأکید از آن استفاده می شود.

معنی کلمه تأذن در ویکی واژه

آگاهانیدن، آگاه کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه تأذن

و روی فی بعض الاخبار انّ ملکا من الملائکة قال: یا ربّ انی ارید العرش فزدنی قوّتی حتی اطیر لعلّی ادرک العرش فخلق اللَّه له ثلثین الف جناح و طار ثلثین الف سنة. فقال اللَّه تعالی: هل بلغت الی اعلی العرش؟ فقال: لم تقطع بعد قائمة العرش فاستأذن ان یعود الی مکانه فاذن له.
گفتم یا رسول اللَّه تأذن لی ان آتی ابویّ، مرا دستوری دهی تا در پیش پدر و مادر شوم، و مقصود من آن بود تا ازیشان خبر درست پرسم از احوال خویش و آنچه در حق من میگویند، رسول مرا دستوری داد و آمدم و مادر را گفتم یا امه ما یتحدّث الناس؟ مردم چه میگویند و در کار من سخن چه میرانند؟ مادر گفت یا بنیة هوّنی علیک فو اللَّه لقل ما کانت امرأة قطّ رضیّة عند رجل لها ضرائر الّا اکثرن علیها حسدا. سخن کوتاه کن ای دخترک و آسان فرا گیر و اللَّه که کم افتد زنی پسندیده و دوست داشته شوهر خویش و او را ضرائر بود که نه بر وی حسد برند و در کار وی گفت و گوی کنند، عایشه بتعجب گفت سبحان اللَّه او قد یتحدّث الناس بهذا؟ مردم درین سخن میگویند و تواند بود که گویند؟
و عن ابی امامة: قال قال رسول اللَّه (ص) کاتب الحسنات علی یمین الرجل و کاتب السیئات علی یسار الرجل و کاتب الحسنات امیر علی کاتب السیئات. فاذا عمل حسنة کتبها صاحب الیمین عشرا و اذا عمل سیئة قال صاحب الیمین لصاحب الشمال دعه سبع ساعات لعله یسبح او یستغفر، و عن الحسن عن ابی هریرة و انس قالا: قال رسول اللَّه ما من حافظین یرفعان الی اللَّه ما حفظا فیری اللَّه تعالی فی اول الصحیفة خیرا او فی آخرها خیرا الا قال لملئکته اشهدوا انی قد غفرت لعبدی ما بین طرفی الصحیفة، و عن ثابت عن انس ان رسول اللَّه (ص) قال: ان اللَّه تبارک و تعالی وکّل بعبده المؤمن ملکین یکتبان عمله فاذا مات قال الملکان اللذان وکّلا به یکتبان عمله قد مات فلان فتأذن لنا فنصعد الی السماء فیقول اللَّه عز و جل سمائی مملوءة من ملائکتی یسبّحون فیقولان فاین فیقول قوما علی قبر عبدی فکبّرانی و هلّلانی و اکتبا ذلک لعبدی الی یوم القیمة.
عمرک یا نخلة هل تأذنی نحو جنی غصنک کی نجتنی
و اکنون که کار بر ایشان دشخوار، و جای بر ایشان ناخوش گشت، ابن عمّ خویش بنزدیک تو فرستاد تا دین تو بر تو بزیان آرد، و ملک تو بتو بتباه برد، و رعیّت تو بشوراند، و نظام کار تو بهم برکند. اکنون ما آمدیم تا ایشان را بدست ما بازدهی، تا شر ایشان از تو باز داریم و کفایت کنیم. و نشان درستی این حال آنست که ایشان چون بنزدیک تو آیند سجود نکنند و خدمت و تحیّت تو چنان که مردمان کنند ایشان نکنند. پس نجاشی کس فرستاد و جعفر و اصحاب او را بخواند. چون بدر سرای نجاشی رسیدند جعفر هم از برون آواز داد که: «یستأذن علیک حزب اللَّه». نجاشی گفت: «فلیدخلوا بامان اللَّه و ذمّته». پس در آمدند و سجود نکردند و تحیّتی که ایشان را عادت بود نکردند، چنان که عمرو بن عاص گفته بود. نجاشی گفت چون است که سجود نکردید؟ و مرا تحیّت نگفتید چنان که دیگران کنند که بنزدیک من در آیند؟ مؤمنان جواب دادند: نسجد اللَّه الذی خلقک و ملکک سجود آن کسی را کنیم که ترا بیافرید و ملک بتو داد. و آن تحیّت که تو میخواهی آن هنگام کردیم که بت‌پرست بودیم. اکنون خدای عزّ و جلّ پیغامبری راست‌گوی بما فرستاد، و ما را بسلام و تحیّت اهل بهشت فرمود، و نهی کرد از آن تحیّت که در جاهلیّت بر آن بودیم. نجاشی از کتاب خدا تورات و انجیل شناخته بود که آنچه ایشان گفتند حقّ است، هیچ چیز نگفت، و از آن در گذشت. آن گه گفت: ایکم الهاتف: یستأذن علیک حزب اللَّه؟ که بود از شما که آواز داد و دستوری در آمدن خواست؟ جعفر گفت: «آن من بودم.». نجاشی گفت: اکنون تو سخن گوی. جعفر گفت تو پادشاهی از پادشاهان زمینی، و از اهل کتاب خدایی، در حضرت تو سخن فراوان نگویم که ترک ادب باشد، مختصر گویم: این دو مرد را بپرس یعنی عمرو بن عاص و عمارة بن ابی معیط که ما آزادگان یا بندگانیم؟ اگر بندگانیم که از خداوندان خویش گریخته‌ایم ما را با ایشان فرست، و به ایشان باز ده. نجاشی گفت: یا عمرو! چه کسانیند ایشان؟ آزادان‌اند یا بندگان؟ عمرو گفت: «بل احرار کرام» آزادانند و کریمانند، جعفر گفت: بپرس ازیشان که ما هرگز خون بناحق ریختیم تا از ما قصاص خواهند؟ عمرو گفت: «لا و لا قطرة» جعفر گفت: بپرس تا هرگز مال مردم بغصب و بی‌حق گرفتیم؟ تا باز دهیم. نجاشی گفت: ای عمرو! اگر قنطاری برده‌اند مال مردم بغصب، من باز دهم. عمرو گفت: «لا و لا قیراطا منه» نه قنطار برده‌اند و نه یک قیراط. نجاشی گفت: پس چه خواهید از ایشان؟ عمرو گفت: ما همه بر یک دین بودیم، آن دین که آباء و اجداد ما بر آن بودند و بر آن رفتند، اکنون ایشان آن دین بگذاشتند، و دیگری بر دست گرفتند، و ما همه بر آن دین خویش مانده‌ایم. نجاشی گفت: یا جعفر آن چه دین بود که داشتید و بگذاشتید؟ و اکنون چیست که دارید؟ جعفر گفت: ما اوّل بر دین شیطان بودیم، بت پرستی و کافری بخدای عزّ و جلّ و فرمان برداری شیطان، و اکنون خدای ما را دین اسلام کرامت کرد، رسول (ص) آمد بما از خدا و کتاب آورد چون کتاب عیسی (ع)، موافق کتاب و دین او بود. نجاشی آن ساعت بفرمود تا ناقوس بزدند و هر قسّیسی و راهبی که بودند حاضر شدند، و نجاشی بر ایشان سوگند نهاد که بآن خدای که انجیل بعیسی فرو فرستاد، هیچ یافتید در کتاب خویش که میان‌عیسی و قیامت پیغامبری مرسل خواهد بود؟ ایشان گفتند: خواهد بود، که عیسی ما را بآن بشارت داده و گفته: «من آمن به فقد آمن بی و من کفر به فقد کفر بی».
روی عن عائشة قالت: کان رسول اللَّه (ص) مضطجعا فی بیته کاشفا عن فخذیه او ساقیه فاستأذن ابو بکر فاذن له و هو علی تلک الحال یتحدث ثم استأذن عمر و اذن له و هو کذلک یتحدث ثم استأذن عثمان فجلس رسول اللَّه (ص) و سوّی ثیابه فلمّا خرج قالت عائشة: دخل ابو بکر فلم تهتشّ له و لم تباله ثمّ دخل عمر فلم تهتشّ له و لم تباله ثمّ دخل عثمان فجلست و سوّیت ثیابک؟
روی انّ خولة بنت الحکم الانصاریة السلمیة قالت: یا رسول اللَّه مات لی اخ، فنحت علیه فاسعدتنی امرأة، و قد مات لها اخ أ فتأذن لی ان اذهب فاسعدها علی النوح ثمّ امسک؟ فقال رسول اللَّه: «لا تفعلی! فما زالت تراجعه حتی اذن لها و قال اذهبی فاسعدیها لم امسکی»