بکجا
معنی کلمه بکجا در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه بکجا
آیا تو خود ای آهوی مشکین بکجایی کز هر طرفی گمشدگانند ببویت
پرسید کسی که آخر آیا چه شود وین جان بکجا رود تن ما چه شود
بکجا می رود این فتنه که برخاسته است کیست کاین فتنه برخاسته را بنشاند
بکجا رفت پدر از بر غمگین دل من او که آگاه شد از حال من و منزل من
بنشین دمی و برخیز بزن آتشی و بکریز بکجا روی که من دست ندارم از رکیبت
گرچه نور علی و ساقی سرمستانم رفت از آن نشأه ندانم بکجا هوش مرا
نسبت روی تو با روی پری نتوان کرد از کجا تا بکجا بی بصری نتوان کرد
نه قرار دل بر من نه بزلف یار گیرد بکجا روم ندانم که دلم قرار گیرد
گفتی به کجا پرد که او را یابد نی خود بکجا پرد که آنجا جا نیست
دل ما بغمزه بردی، رخ مه نمی نمایی بکجات جویم، ای جان، ز که پرسمت؟ کجایی؟