معنی کلمه چه در لغت نامه دهخدا
موکشان برلب چه آرد زود
نیز نه بان کند نه ویل و نه وای.خسروی.هر بزرگی که سر از طاعت تو بازکشید
سرنگون گشت ز منظر به چه سیصد باز.فرخی.نه چاهی را بگه دارد نه گاهی را به چه دارد
ز عفوش بهره ورتر هر که او افزون گنه دارد.فرخی.از این تاریک چه بیرون شدن را
ز مردان مرد باید وز زنان زن.ناصرخسرو.بدانش تو صورتگر خویش باش
برون آی از ژرف چه مردوار.ناصرخسرو.به یک لفظ آن سه خوان را از چه شک
به صحرای یقین آرم همانا. خاقانی.مگر نشیندی از فراش این راه
که هرکو چه کند افتد در آن چاه.نظامی.وآن چه از بهر دیگران کندی
خویشتن رادر آن چه افکندی.نظامی.گرد خود چون کرم پیله برمتن
بهر خود چه میکنی اندازه کن.مولوی.درفتاد اندر چهی کو کنده بود
زآنکه ظلمی بر سرش آینده بود.مولوی.این ندانی کز پی من چه کنی
هم در آن چه عاقبت خود افکنی.مولوی.- امثال :
چَه مکن که خود افتی بد مکن که بد افتی . ( امثال و حکم ). رجوع به چاه شود.
چه. [ چ َ / چ ِ ] ( پسوند تصغیر ) به فتح اول و عدم ظهور هاء در فارسی علامت تصغیر است. ( در پهلوی ایچک ، ایچه ، ایزه ، ایزک ، ایجک ، ایژک نشانه تصغیر است ). ( حواشی برهان قاطع چ معین ). چون در آخر کلمه درآورند افاده تصغیر کند مانند باغچه و طاقچه. ( برهان )( آنندراج ). چون در آخر اسمی درآید دلالت بر تصغیر می کند و معنی کوچکی به آن میدهد. مانند: باغچه ؛ یعنی باغ کوچک. و جویچه ؛ جوی کوچک و طاقچه ؛ طاق کوچک. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). این علامت را در آخر ترکیبات اسمی ذیل میتوان دید: آلوچه. انبانچه. ایوانچه. بازارچه. بازیچه. باغچه. بانوچه. بچه ( شاید از به به و چه باشد ). بزیچه. بُنیچه. بیلچه. پاتیلچه. پاچه. پارچه ( شاید از پاره و چه باشد ). پالانچه. پخلوچه. پخلیچه. پسربچه. پسرچه. پیازچه. تاچه. تپانچه :
به یکی زخم تپانچه که بدان روی کژت
بزدم جنگ چه سازی چه کنی بانگ [ و ] ژغار.ابوالمثل بخاری.تربچه. تغارچه. تیانچه. تیپ چه. تیمچه. جویچه. چاه چه. چمچه. حوضچه. خرچه. خشتچه. خمچه. خوانچه. خیکچه. دالانچه. دانچه. دخترچه. درختچه. دریاچه. دریچه. دستارچه : دیناری و دستارچه ای با ده پیروزه نگین سخت بزرگ بر انگشتری نشانده به دست خواجه داد. ( تاریخ بیهقی ).