معنی کلمه دهری در لغت نامه دهخدا
تا هست خلاف شیعی و سنی
تا هست وفاق طبعی و دهری.منوچهری.هر کس که آن را از فلک... داند... زندیقی و دهری باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93 ).
سخنهای ایزد نباشد گزاف
ره دهریان دور بفکن ملاف.اسدی.عالم قدیم نیست سوی دانا
مشنو فسانه دهری شیدا را.ناصرخسرو.وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری
درخواستم این حاجت و پرسیدم بی مر.ناصرخسرو.دهریی آمد به نزدیک خلیفه ناگهان
بغض دینی مبغضی شوخی پلیدی نابکار.سنایی.|| ملحد و بی دین وکافر. ( ناظم الاطباء ). || دیرینه. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ).
دهری. [ دَ / دُی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به دهر. || کسی که عالم را قدیم گوید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آنکه عالم را قدیم داند و به قیامت قایل نباشد وبه ضم اول به جهت آن است که بنا و حرکات بعضی از الفاظ در حالت نسبت تغییر می یابد. ( آنندراج ) ( غیاث ).
دهری. [ دُ ری ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به قبیله دهر بر غیرقیاس. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || پیرسالخورده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).