زندیقی

معنی کلمه زندیقی در لغت نامه دهخدا

زندیقی. [ زِ ] ( حامص ) الحاد. کفر. بیدینی. ( ناظم الاطباء ). || ( ص نسبی ) ملحد. کافر. بیدین : هر کس که آن را از فلک و کواکب داند...معتزلی و زندیقی و دهری شود و جای وی در دوزخ بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93 ). رجوع به ماده قبل شود.

جملاتی از کاربرد کلمه زندیقی

گفت: این سخن نگوید مگر دو تن یا صدیقی یا زندیقی.
شده بوجهل از او به زندیقی باز بوبکر از اوست صدیقی
چه شود امر کنی هادی توفیقی را که برد سوی یقین کافر زندیقی را
چون تو زندیقی پلیدی ملحدی می بر آرد سر به پیشم چون ددی
و آورده‌اند که چون شیخ را قدس اللّه روحه العزیز حالت بدرجه‌ای رسید کی مشهورست، بر در مشهد مقدس عمره اللّه تعالی نشسته بود. مردی از مریدان شیخ سر خربزۀ شیرین بکارد می‌برگرفت و در شکر سوده می‌گردانید تا شیخ می‌خورد. یکی از منکران این حدیث بدانجا بگذشت، گفت ای شیخ این کی این ساعت می‌خوری چه طعم دارد و آنچ هفت سال در بیابان می‌خوردۀ چه طعم داشت و کدام خوشترست؟ شیخ گفت هر دو طعم وقت دارد کی اگر وقت را صفت بسط بود آن سر گز و خار خوشتر ازین باشد و اگر صورت قبض باشد که اللّه یَقْبِضُ وَیَبْسُطُ و آنچ مطلوبست درحجاب این شکر ناخوشتر از آن خار بود و شیخ قدس اللّه روحه العزیز از اینجا گفته است که هرک باول ما را دیده است صدیقی گشت و هرک بآخر دید زندیقی گشت. یعنی که در اول حال ریاضت و مجاهدت بود، چون مردمان بیشتر ظاهربین و صورت پرست‌اند، آن زندگانی می‌دیدند، و آن جهدها در راه حقّ مشاهده می‌کردند، صدقشان درین راه زیادت می‌گشت و درجۀ صدیقان می‌یافتند، و در آخر روزگار مشاهده بود و وقت آنک ثمرۀ آن مجاهدتها بر آنچ حقّ بود و هرک حقّ را منکر بود زندیق بود. و در شاهد این را دلایل بسیارست و از آن جمله یکی آنست کی اگر کسی را قصد قربت پادشاهی و از کس و از ناکس تحملها باید کرد، و جفاها شنید، و برین همه صبر باید کرد، و این همه رنجها بر وی تازه و طبع خوش فراستد، و در برابر هر جفایی خدمتی کرد، و هر دشنامی را ده دعا و ثنا بگفت تا بدان مرتبه رسد کی صاحب سر پادشاه شود واز هزار هزار کس یکی این را بجای نیارد، و اگر آرد بدین مرتبه رسد یا نرسد، و چون به تشریف قبول پاشاه مشرف گشت و شرف قرب در آن حضرت حاصل آمد، بسیار خدمتهاء پسندیده باید کرد تا پادشاه را بر وی اعتماد افتد. چون پادشاه بروی اعتماد فرمود و قربت و منزلت صاحب سری بارزانی داشت، اکنون آن همه خدمتهای سخت و خطرهای جان و مشقتها در باقی شد، اکنون همه کرامت و قربت و منزلت و نعمت و آسایش باشد و انواع لذت و راحت روی نماید، و این شخص را هیچ خدمت نماند الا ملازمت حضرت پادشاه، کی البته یک طرفةالعین، گاه و بیگاه، بشب و روز از آن درگاه غایب نتواند بود، تا هر وقت کی پادشاه او را طلب فرماید یا سری گوید و شرف محاوره ارزانی فرماید حاضر باشد و این مراتب سخت روشن است وقیاس برین عظیم ظاهر.
گه به زندیقی ترا نسبت کند گه به الحادت گواهی می دهد
پاره‌ای از صاحب‌نظران معتقدند که ابوحنیفه نه تنها مرجئی‌مذهب بوده بلکه یکی از سران پرآوازه جریان مرجئه نیز بوده‌است. هرچند طرفداران ابوحنیفه در روزگاری که مرجئی بودن مرادف به کفر و زندیقی‌گری به‌شمار می‌رفته سعی بلیغ ورزیده‌اند تا او را از این اتهام سنگین تبرئه کنند.
عاشقی را نسبت از معشوق پاک سوی زندیقی بود با اشتراک
پرده بگشا ز رخ صدیقی بدران پرده هر زندیقی
ابواسحاق اسماعیل بن قاسم بن سوید بن کیسان شناخته‌شده به ابوالعَتاهیه (زادهٔ ۱۳۰/۱۵۸ - مرگ ۲۱۱/۲۱۳ هجری قمری) برابر با ۷۴۸-۸۲۶ میلادی) شاعر عرب‌ روزگار عباسیان بود. پیشهٔ اصلی او کوزه‌گری بود و به پارسایی و دانایی در روزگار خود نامور بود. همچنین او را به زندیقی متهم می‌کردند. ابوالعتاهیه از پیروان شعوبیه بود.
بعضی ادعا می‌کنند که ابن مقفع فقط در ظاهر مسلمان شده و در واقع کماکان زرتشتی باقی مانده بود. بعضی نیز ادعا می‌کنند که عقاید زندیقی داشته‌است. از مهدی خلیفه نقل است (به مضمون) که «کتابی در زندقه ندیدم که با ابن مقفع ارتباطی نداشته باشد».
آدم عزیز و مکرّم بود لکن دیو او را وسوسه کرد تا در زلّت افکند، باز فرّ و حشمت محمّد عربی بر دیو جست در کارش آورد تا میگفت: ما من احد الّا و قد وکل به قرینة من الجنّ، قیل و لا انت یا رسول اللَّه، قال و لا انا الّا انّ اللَّه تعالی اعاننی علیه فاسلم. آدم را از در قهر در آوردند سایه قهر او بر ملکی افتاد زندیقی گشت، محمّد عربی را از در لطف در آوردند سایه لطف او بر دیوی افتاد صدّیقی گشت.
و هر کس که آن را از فلک و کواکب و بروج‌ داند، آفریدگار را از میانه بردارد و معتزلی‌ و زندیقی‌ و دهری‌ باشد و جای او دوزخ بود، نعوذ باللّه من الخذلان‌ .