معنی کلمه خریدار در لغت نامه دهخدا
ای خریدار من ترا بدو چیز.رودکی.ز هر سو فراوان خریدار خاست
بدان کلبه بر تیزبازار خاست.فردوسی.فروشنده ام هم خریدار نیز
فروشم بخرم ز هر گونه چیز.فردوسی.مده در بهای جهان عمر کوته
که جز تو جهان خود خریدار دارد.ناصرخسرو.تو گرد چون و چرا گرهمی نیاری گشت
چرا و چون ترا ما بجان خریداریم.ناصرخسرو.یار تو باید که بخرد ترا
هم تو خودی خیره خریدار خویش.ناصرخسرو.خریدار دارم بسی از تو من به
چرا خدمت تو کنم رایگانی.منوچهری.هوی بمن بر دلال معصیت گشته ست
از آنکه خواجه بازار فسق و عصیانم
گنه بمن بر دلال وار عرضه کند
بدان سبب که خریدار آب دندانم.سوزنی.بکاه برگی برگ جهان نخواهم جست
چنان که نیست به یک جو جهان خریدارم.خاقانی.چو نقدی را دو کس باشد خریدار
بهای نقد بیش آید پدیدار.نظامی.خریدار دُر گر چه باشد بسی
سفالینه را هم ستاند کسی.امیرخسرو دهلوی.تو با این مردم کوته نظر در چاه کنعانی
به مصر آ تا پدید آیند یوسف را خریداران.سعدی.معرفت نیست در این قوم خدا را مددی
تا برم گوهر خود را بخریدار دگر.حافظ.شیر مردان در کعبه مرا نپذیرند
که سگان در دیرند خریدار مرا.خاقانی.اولین کس که خریدار تو شد من بودم
مایه گرمی بازار تو شد من بودم.وحشی بافقی.- امثال :
یک یوسف مصری و صد خریدار. ( از مجموعه امثال چ هند ).
|| طالب.موافق بسیار. مشتاق. علاقه مند. خواهنده. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
کجا مردم در این اقلیم هموار
بوند آن لفظ پیشین را خریدار.( ویس و رامین ).که این ترک زاده سزاوار نیست
کس او را به شاهی خریدار نیست.فردوسی.خریدارم این رأی و پند ترا
سخن گفتن سودمند ترا.فردوسی.خریدارم او را بتخت و کلاه
بفرمان یزدان به گنج و سپاه.فردوسی.