خرامیده

معنی کلمه خرامیده در لغت نامه دهخدا

خرامیده. [ خ َ دَ / دِ ] ( ن مف ) بناز و تکبرراه رفته. با ناز ره سپرده. با تکبر راه طی کرده.

معنی کلمه خرامیده در فرهنگ معین

(خَ دِ ) (ص مف . ) به ناز و تکبر و زیبایی و وقار رفته .

معنی کلمه خرامیده در فرهنگ فارسی

(اسم ) بناز و تکبر و زیبایی و وقار رفته

معنی کلمه خرامیده در ویکی واژه

به ناز و تکبر و زیبایی و وقار رفته.

جملاتی از کاربرد کلمه خرامیده

بر سر دست خرامان سوی خاکت بردند نازنین پای تو گامی نخرامیده هنوز
تو بحرب اندر خرامیده ، بکردگار علی در کف میمون تو تیغی بسان ذوالفقار
ز بهر حرمت او چون تو امروز خرامیده به این جشن به آیین
تو در چمن دولت و در باغ وزارت چون ابر خرامیده و چون سرو چمیده
ای در سرای کسب خرامیده مردوار از هفت خوان گذشته و در هشت خوان شده
و هُوَ زبدة السالکین و العارفین وافصح المتأخّرین و المعاصرین میرزا محمد شفیع، الشّهیر به میرزا کوچک. والد آن جناب از اعزّه و اشراف آن شهر و عمش از طریقهٔ فقر به ابهر و میرزا قاسم نام داشته و مرید جناب مرحوم آقا محمد هاشم شیرازی بوده و چندی قبل از این وفات نموده. غرض، جناب میرزا در آغاز حال در نزد علما و حکمای معاصرین تحصیل علوم نمود و صحبت عرفای زمان را نیز طالب بود. چند تن از این طایفه را دیده و عاقبت ارادت حضرت شیخ الواصلین و اوحدالموحدین حاج میرزاابوالقاسم شیرازی را گزیده و به یمن خدمت آن حضرت به مقامات و حالات عالیه رسیده و اکنون در کنج عزلت به افادهٔ کمالات و کتابت کتاب اللّه اشتغال دارند و احبا صحبت ایشان را غنیمت می‌شمارند. آن جناب را کمالات چند حاصل است که در هر یک از آنها مسلم و کامل است. اولاً جمعیت فنون علم و حکمت ادبیه و عربیه، دیگر حصول صوت حسن و صورت مستحسن، دیگر مکارم اخلاق و استحضار از علوم انفس و آفاق، دیگر سلیقهٔ مستقیم و طبع سلیم، دیگر اینکه همهٔ خطوط را خوش می‌نگارد و در خط نسخ بر متقدمین و متأخّرین املحیت دارد. از ولایات بعیده طالب نوشتجات وی شده به شیراز آمده هدیه نموده می‌برند. الحق سالهاست که در مملکت ایران چنین وجود شریفی که مجموعهٔ کمالات صوری و معنوی باشد از کتم عدم به عرصهٔ وجود نخرامیده. در هنگام نگارش این مطلب قطعه گفته شد:
چو سرو ناز خرامیده ای میان چمن نظر ز روی عنایت به ما نکردی هیچ
باز خرامیده سوی قبهٔ اسلام وز تو هدی قدر و اقتدار گرفته
خرامیده نیزه به چنگ اندرون ز پیش پدر سر فگنده نگون
ندانم ‌کجا رفتم از خویش بیدل به یاد خرامی خرامیده بودم