معنی کلمه خراد در لغت نامه دهخدا
خراد. [ خ َرْ را ] ( اِ ) خَرّاط. ( زمخشری ) ( ناظم الاطباء ). آنکه چوبها را بر چرخ خراشیده هموار کند. چون مأخذ این لفظ در کتب معتبره لغات عرب یافته نشد و ملا نورالدین طهوری در خوان خلیل بلفظ نهاد لفظ خراد را قافیه ساخته است ظاهراً «طاء» خراط را فارسیان بتصرف خودبتای قرشت بدل کرده و بجهت قرب مخرج بدال مبدل نموده اند و در صراح نوشته که به اصطلاح شعراء عرب این عمل را اجازه گویند که در یک مصرعه حرف روی طاء مهمله آوردن و در مصرعه دیگر دال آوردن. ( غیاث اللغات ).
خراد. [ خ َرْ را] ( اِ ) نامی بوده است که ایرانیان قدیم بر پسران خود گذارده اند :
چو برزین و چون قارن رزم زن
چو خراد و کشواد لشکرشکن.فردوسی.و افراد زیر از مشهوران این نامند :
1- نام مستعاری که اسفندیار بگاه رفتن بنزد ارجاسب بر خود نهاد :
چه نامی بدو گفت خراد نام
جهان گرد و بازاری و شادکام.فردوسی.2-نام یکی از سرداران اردشیر بابکان و در جنگ با اردوان ، اردوان را گرفت و بنزد اردشیر آورد :
گرفتار شد در میان اردوان
بداد از پی تاج شیرین روان
بدست یکی مرد خرادنام
چو بگرفت بردش گرفته لگام.فردوسی.3- نام یکی از نجیب زادگان ایرانی بعصر قباد پیروز :
گوا کردزرمهر و خراد را
فراهین و بندوی و بهزاد را.فردوسی.4- نام سرکرده سپاه ایران بزمان هرمزبن انوشیروان در جنگ خزر :
سپه دارشان پیش خراد بود
که بافر و اورنگ و باداد بود.فردوسی.5-نام یکی از اصیل زادگان معاصر یزدگرد آخری :
یکی دینور بود یزدان پرست
که هرگز نبردی به بیداد دست
که هرمزد خراد بُد نام او
بدین اندرون بود آرام او.فردوسی.6- در برهان قاطع، ناظم الاطباء، انجمن آرای ناصری و آنندراج از دو خراد دیگر نام برده شده است که یکی از آنها نام پادشاهی بوده بفضل و دانش مشهور و دیگری نام یکی ازپهلوانان معروف ایرانی.
خراد. [ خ َرْ را ] ( اِخ ) نام قصری بوده است در استخر :
درم داد و آمد بشهر صطخر
بسر برنهاد آن کشی تاج فخر
شبستان خراد را باز کرد
بتان را ز گنج درم ساز کرد.فردوسی.