معنی کلمه گستهم در لغت نامه دهخدا
به گفتار گستهم یکسر سپاه
گرفتند نفرین بر آرام شاه.فردوسی.بشد طوس و گستهم هر دو بهم
لبان پر ز باد و روان پر ز غم.فردوسی.دیگر پسر نوذر بود پدر طوس وگستهم راست انداز. ( مجمل التواریخ و القصص ص 27 ). سوم سپاه ملک گیلان آغش وهادان را داد و با گستهم نوذر سوی خوارزم و آن زمین ها فرستاد. ( مجمل التواریخ و القصص ص 49 ). و رجوع به فهرست ولف شود.
گستهم. [ گ ُ ت َ هََ / گ ُ ت َ ] ( اِخ ) نام پسر گژدهم نیز هست و او یکی از پهلوانان ایران بود. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ) :
چو گودرز و چون طوس و گیو دلیر
چو گستهم و شیدوش و بهرام شیر.فردوسی.و هرمز گستهم بندوی را بازداشت. ( مجمل التواریخ و القصص ص 77 ).
نوبه زنت کیقباد میده نهت اردشیر
نیزه برت تهمتن ، غاشیه کش گستهم.خاقانی.
گستهم. [ گ ُ ت َ هََ / گ ُ ت َ ] ( اِخ ) خال ( دائی ) خسروپرویز پادشاه ساسانی :
اگر ما به گستهم یابیم دست
به گیتی نیابیم جای نشست
مدان تو ز گستهم کاین ایزدیست
ز گفتار و کردار نابخردیست.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2680 ).بدو گفت گستهم کای شهریار
انوشه بزی تا بود روزگار.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 2688 ).یکی تیغ گستهم زد بر کمند
سر شاه را زان نیامد گزند.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 2702 ).رجوع به فهرست ولف شود.
گستهم. [ گ ُ ت َ هََ / گ ُ ت َ ]( اِخ ) پهلوان ایرانی ، دستور بهرام گور :
چو گستهم کو پیل کشتی بر اسب
دگر قارن گرد پور گشسب.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2097 ).