معنی کلمه عقد در لغت نامه دهخدا
قطره این و ذره آنرا
در حساب آورد به عقد حساب.سوزنی.- اهل حل و عقد ؛ کسی که محل اعتماد مردمان باشد. ( ناظم الاطباء ): هو أهل الحل و العقد؛ او معتمد مردمان است. ( منتهی الارب ).
- حل و عقد ؛ گشودن و بستن ، و آن کنایه از انجام دادن امور است. رتق و فتق. گشاد و بست کارها. سررشته کردن و سروسامان دادن : تو به کدخدائی قیام کنی ، چنانکه حل و عقد و خفض و رفع و امر و نهی بتو باشد. ( تاریخ بیهقی ص 398 ).
تأثیر حل و عقدش در قبض و بسط ملک
بر آب نقش گشت و بر آتش نشان گرفت.مسعودسعد.شبها و روزهای تو در حل و عقد ملک
از حکمهای دور سپهر اختیار باد.مسعودسعد.ملک... دست او را در...حل و عقد گشاده و مطلق داشت. ( کلیله و دمنه ). دست او را در حل و عقد و حبس و اطلاق روان کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 364 ).
پس محمد صد قیامت بود نقد
زانکه حل شد در فنأش حل و عقد.مولوی.|| آماده بدی شدن. ( از منتهی الارب ): عقد ناصیته ؛ خشمگین شدو برای شر و بدی آماده گشت. ( از اقرب الموارد ). || شمار کردن. ( منتهی الارب ). حساب کردن. ( از اقرب الموارد ). || سطبر شدن مایع، گویند عقدالرب. ( از منتهی الارب ). ستبر شدن انگبین و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ). || سطبر کردن ، لازم و متعدی است. || گره کردن ناقه دنب را جهت لقاح. || سوگند دادن بدون لغو و استثنا. ( ازمنتهی الارب ). سوگند بقصد خوردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بقصد سوگند خوردن. ( ترجمان القرآن جرجانی ). سوگند بقصد خوردن. ( المصادر زوزنی ). || لغو کردن. || پیچان کردن ریش را، و از آن جمله است حدیث «من عقد لحیته فان محمداً بری منه » و گویند اعراب جاهلیت در جنگها ریش خود را پیچان میکردند و می بافتند و آن نشانه ای از عجب و تکبر بود لذا پیامبر ( ص ) امر به ارسال لحیه کرد. || گرفتن فرج ماده سگ سر نره نر را. ( از منتهی الارب ). || ضمانت کردن. || گره قرار دادن در نخ ، و اطراف آن را گرد آوردن. ( از اقرب الموارد ). گره دادن. ( غیاث اللغات ). || چسباندن : عقد البناء بالجَص ؛ ساختمان را با گچ بهم آورد و چسباند. || ساختن « عقد» و طاق بنا را. ( از اقرب الموارد ).