معنی کلمه سنجد در لغت نامه دهخدا
چو شب کرد بر آفتاب انجمن
کدوی می و سنجد آورد زن.فردوسی.فضل طبر خون نیافت سنجد هرگز
گرچه بدیدن چون سنجد است طبرخون.ناصرخسرو.آبی و امرود و آلچه بتازی زعرور گویند و خرمای قسب و سنجد که غبیرا گویند... طبع را خشک کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
یک کنجدش نگنجد در سینه گنج ثوران
یک سنجدش نسنجد در دیده ملک بربر.خاقانی.میوه بر میوه سیب و سنجد و نار
چو طبر خون دلی طبرزدوار.نظامی.اگر مزرعه دنیا را با قطاع به سگ داری دهد در چشم مکرمت او آن وزن سنجدی نسنجد. ( المضاف الی بدایع الازمان ).
- سنجد تلخ ؛ درختی است از تیره سماقیان که دارای گلهای بنفش و معطر میباشد و میوه آن دارای پوست سمی است. منشاءاین درخت را نواحی شرقی هندوستان و ایران ذکر کرده اند. ولی امروز اکثر نقاط آسیا و جنوب اروپا و شمال آفریقا فراوان میروید. میوه اش شفت و آبدار است. پوست ریشه و برگ و میوه درخت مذکور را در تداوی بعنوان رفع کرم مصرف مینمایند، بعلاوه دارای خاصیت مسهلی نیز میباشد. ( فرهنگ فارسی معین ). این درخت ندرتاً در جنگلهای طالش ، ولی در فلاتهای جنوبی البرز فراوان است و در کرج و گچسر آن را کام نامند. کهام. کاآم. زیتون تلخ. درخت زیتون تلخ. شال پستانه. شال زیتون. شال سنجد. آزاد درخت. آزارخت. ( گل گلاب ). آزاده رخت. زن زلخت. ورجوع به زن زلخت شود. ( فرهنگ فارسی معین ). قیقب. شوک القصارین.
- سنجد آردک .
- سنجد تلخه ؛ کثات.
- سنجد جیلان ؛ سنجدگیلان. عناب. سنجد گرگانی.
- سنجد خراسانی ؛ عناب.