معنی کلمه ساقه در لغت نامه دهخدا
یکی ترک بد نام او هوش دیو
به ساقه فرستاد توران خدیو
نگه دار گفتا تو پشت سپاه
گر از ما کسی بازگردد ز راه
هم آنجا که بینیش بر جای کُش
نگر تا بداری بدین کار هش.دقیقی.همان ساقه و جایگاه بنه
همه میسره نیز با میمنه.فردوسی.بعضی لشکر سلطانی و ساقه قوی بگماشت هر دو طرف را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351 ). هرچند خوارزمشاه کدخدایش را با بنه و ساقه قوی ایستانیده بود. ( ایضاً ص 352 ). باید که میمنه و میسره و طلیعه و ساقه تعبیه ساخته روید. ( ایضاً ص 357 ).
سرکشان سپاه حضرت را
همه بر ساقه و جناح گمار.مسعودسعد.مقدمه چو در آمد زلشکر نیسان
به باغ ساقه برون راند از سپاه خزان.مسعودسعد.صواب آن است که بر ساقه لشکر زنیم. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 75 ).
سراهنگ تا ساقه از تیر و تیغ
برآورد کوهی ز دریا به میغ.نظامی.میمنه رفت و میسره بگریخت
قلب در ساقه مقدمه ریخت.نظامی ( هفت پیکر ).ز ساقه و ز جناح آب کارفتح مجو
عنان بجز طرف قلب کارزار مپیچ.حیاتی گیلانی ( از آنندراج ). || پایه. اساس : و حرمت هجرت و وسیلت غربت را مایه و ساقه آن گردانیده. ( کلیله و دمنه ). || دوال رکاب. ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). || رشته پای مرغ شکاری. ( مهذب الاسماء ). || راننده شتران. ( ناظم الاطباء ). || آن قسمت از گیاه است که برخلاف جهت رویش ریشه میروید و آن در ابتدا جوانه ای است که پس از رشد و خارج شدن ریشه ظاهر میگردد و بنمو خود ادامه میدهد و برخلاف جهت ریشه بسوی بالا متوجه میشود و ساقه اصلی نبات را تشکیل میدهد. در هر درخت یا نبات علاوه برساقه اصلی ساقه های فرعی نیز وجود دارد. ساقه ها را از نظر شکل ظاهری آنها به دو دسته «هوائی » و «زیرزمینی » تقسیم میکنند: