معنی کلمه راه رفتن در لغت نامه دهخدا
دستم بگرفت و پابپا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت.ایرج.اعزام ؛ راه رفتن بر جاده. تحذب ؛ راه رفتن نه بزودی ونه بدرنگی. تکدس ؛ راه رفتن کاهلانه. ( منتهی الارب ). راه رفتن به نحوی که سینه و پایین هر دو پستان برداشته باشد. ( منتهی الارب ). سیر؛ راه رفتن با کسی. ( یادداشت مؤلف ). کفس ؛ راه رفتن بر پشت پای از جانب انگشت خرد. ( منتهی الارب ). || طی طریق کردن. راه پیمودن. راه پوییدن. قطع طریق کردن. مسافرت کردن : و چهل سال همچنین حج میگذارد و بهندوستان میشد و بهرجا که آدم پا نهادی امروز شهری است. چون راه برفتی گامی از آن ، سه روزه راه بودی. ( قصص الانبیاء ).
راه بی یار نیک نتوان رفت
ورنه پیش آیدت هزار آکفت.سنایی.ره افتادن گرفت از هر کرانها
بماند از راه رفتن ، کاروانها.امیرخسرو دهلوی ( از بهار عجم ).به تلبیس ابلیس در چاه رفت
که نتوان ازین خوبتر راه رفت.سعدی.راه با اهل طریقت رفته ام تارفته ام
سالکان را رهبر و ره بوده ام تا بوده ام.صفی علی شاه.برهنه زخمهای سخت خوردن
پیاده راههای دور رفتن
بنزد من هزاران بار بهتر
که یک جو زیر بار زور رفتن.ملک الشعراءبهار. || عمل کردن. کاری انجام دادن ، خلاف گفتار :
راه رو راه ، گرد گفت مگرد
که بگفتار ره نشاید کرد.سنایی.سعدی اگر طالبی ، راه رو و رنج بر
یا برسد جان به حلق یا برسد دل بکام.سعدی.سعدی اگر طالبی ، راه رو و رنج بر
کعبه دیدار دوست صبر بیابان اوست.سعدی.- راه رفتن با کسی ؛ سازواری و ملایمت کردن با او. ( یادداشت مؤلف ). کنار آمدن با او. سازش کردن با وی : با هم راه بروید؛ بسازید. ( یادداشت مؤلف ).
- با ( از ) راهی رفتن ؛ روش و رفتار خاصی پیش گرفتن : چه میداند [ القائم بامراﷲ ] که تو [ سلطان مسعود ] خواهی آن راه رفت که صاحبان اخلاص میروند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 113 ).
راه رفتن. [ رُ ت َ ] ( مص مرکب ) راه روفتن. رفتن راه. پاک کردن راه. تمیز کردن راه : و از پیشتر نامه رفته بود به بوعلی کوتوال تا حشر بیرون کنند و راه بروبند و کرده بودند که اگر بنروفته بودندی ممکن نبودی که کسی بتوانستی رفت. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 534 ).