کفس

معنی کلمه کفس در لغت نامه دهخدا

کفس. [ ک َ ف َ ] ( ع اِمص ) کژی پای چنانکه سرهای پای سوی یکدیگر سپرد و راه رفتن برپشت پای از جانب انگشت خود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). کفساء بودن. ( از اقرب الموارد ). || کژی سینه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

معنی کلمه کفس در فرهنگ فارسی

کژی پای چنانکه سرهای پای سوی یکدیگر سپرد و راه رفتن بر پشت پای از جانب انگشت خرد یا کژی سینه

جملاتی از کاربرد کلمه کفس

ز شوره زار نمودار و از خرابه پدید گهی که ابر کفس قطره ای مقطر شد
صفتش مهتر گشاده کفست لقبش خواجه بزرگ عطاست
جهان کفست و صفات خداست چون دریا ز صاف بحر کف این جهان حجاب کند
کن فکان امر و قضا حکم و یدالله خطاب آسمان رفعت و دریا دل و خورشید کفست
حاصل بحر ازل گوهر یکدانهٔ اوست صورت انجم و اشکال فلک جوش و کفست
از دل بطلب نشان خواجو کو معتکفست بر در دل
در هر آن کنج دلی که غم تو معتکفست نیم شب تابش خورشید بر آن جا بزند
به پیش تو چو کفست و به وصف خود دریا به چشم خلق مقیمست و هر دم او سفری
همان کفست و نخیزد ازو سخا و کرم همان دلست نجنبد درو شجاعت ها
طبعش بگه فضل، نه طبعست، که بحرست کفش بگه جود، نه کفست، که کانست