دل
معنی کلمه دل در لغت نامه دهخدا

دل

معنی کلمه دل در لغت نامه دهخدا

دل. [ دَل ل ] ( ع مص ) ناز نمودن زن بر شوهر خود. ( از منتهی الارب ). ناز کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). جرأت نشان دادن زن بر شوهر خویش با غنج و ناز، گویی که با او مخالفت می کند در حالی که قصد مخالفت ندارد. و اسم از آن دَلال است. ( از اقرب الموارد ). دَلل. دَلال. و رجوع به دلل و دلال شود.
دل. [ دَل ل ] ( ع اِ ) ناز. ( منتهی الارب ) ( دهار ). || روش نیکو و سیرت. ( منتهی الارب ). حالتی که انسان دارد از سکون و وقار و حسن سیرت. ( از اقرب الموارد ). || ( اِخ ) از اعلام است. ( از منتهی الارب ).
دل. [ دَل ل ] ( ص ، ق ) دل و دل. دلادل. پر چنانکه ظرفی ازمایع. پر، چنانکه از سر بخواهد شدن [ مایع ظرف ]. پر تا لبه. مالامال. و رجوع به دلادل و دل و دل شود.
دل. [ دَ ] ( اِ ) در همدان اِشَنَک را گویند، که نوعی صنوبر است. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به اشنک شود.
دل. [ دَ ] ( اِ ) در لهجه گناباد خراسان ، سگ ماده.
دل. [ دَ ] ( اِ ) به هندی دریا را گویند. ( از لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ).
دل. [ دُ ] ( اِ ) گرهی چند که در امعاء و شکم از قبض بعد از بیماری بهم رسد. و بعضی گویند مرضی است مانند گره که در شکم بهم میرسد و مهلک می باشد. ( برهان ). مرضی است که چون گرهی در درون شکم عارض شود و گویند مهلک است. ( آنندراج ). گرهی چند که در شکم و روده بواسطه یبوست و قبض شکم و یا جز آن عارض شود. ( ناظم الاطباء ).
دل. [ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج. سکنه آن 775 تن. راه آن مالرو. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
دل. [ دِ ] ( اِ ) قلب و فؤاد. ( آنندراج ). قلب که جسمی است گوشتی و واقع در جوف سینه و آلت اصلی و مبداء دَوَران خون است. ( ناظم الاطباء ). عضو داخلی بدن بشکل صنوبری که ضربانهایش موجب دوران خون می گردد. ( از فرهنگ فارسی معین ). رباط. نیاط. ( منتهی الارب ). در تداول امروز فارسی زبانان به این معنی عادةً در مورد حیوانات بکار رود، چون دل گاو،دل بره ، دل و قلوه. و رجوع به قلب شود :
کف یوز پر مغز آهوبره
همه چنگ شاهین دل گودره.عنصری.دل تیهو از چنگ طغرل بداغ
رباینده باز از دل میغ باغ.اسدی.دل بیمار را دوا بتوان

معنی کلمه دل در فرهنگ معین

(دِ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - از اندام های درونی بدن جانداران که ماهیچه ای بوده و با حرکتی یکنواخت و پیاپی ، خون را در بدن به گردش درمی آورد. ۲ - (عا. ) شکم . ۳ - خاطر، ضمیر. ۴ - دلیری ، شهامت . ،~ دادن و قلوه گرفتن کنایه از: گرم گفتگوی دوستانه یا عاشقانه بودن
(دَ لّ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . )ناز کردن . ۲ - (اِ. ) ناز، کرشمه . ۳ - روش نیکو، سیرت نیک .
باختن (دِ. تَ ) (مص ل . ) شیفته شدن ، عاشق شدن .

معنی کلمه دل در فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) = قلب
۲. [مجاز] خاطر و ضمیر.
۳. [مجاز] شکم.
۴. [مجاز] درون و میان چیزی.
* دل آزردن: (مصدر متعدی ) [مجاز] کسی را رنجاندن، آزرده ساختن.
* دل باختن: (مصدر لازم ) [مجاز] عاشق کسی یا چیزی شدن، عاشق شدن، فریفته شدن.
* دل برداشتن: (مصدر لازم ) [مجاز] از چیزی صرف نظر کردن، دل کندن و قطع علاقه کردن از کسی یا چیزی: نباید بستن اندر چیز و کس دل / که دل برداشتن کاری ست مشکل (سعدی: ۱۴۳ ).
* دل بردن: (مصدر لازم ) [مجاز] دل ربودن، دلربایی کردن، مهر و محبت کسی را به خود جلب کردن.
* دل برکندن: (مصدر لازم ) [مجاز] دل کندن، از کسی یا چیزی قطع علاقه کردن.
* دل بستن: (مصدر لازم ) [مجاز] به کسی یا چیزی علاقه مند شدن، عشق و محبت پیدا کردن.
* دل پردرد: دل پرغم ورنج، دل بسیار اندوهگین.
* دل دادن: (مصدر لازم ) [مجاز]
۱. عاشق شدن، فریفته شدن، دل بسته به چیزی شدن، علاقه پیدا کردن.
۲. توجه کردن.
۳. دقت کردن.
۴. (مصدر لازم ) جرئت دادن، دلیر ساختن: روی خندان طبیبان دل دهد بیمار را / باغبان بگشا ز ابرو چین که بیمار دلم (دانش: لغت نامه: دل دادن ).
* دل شب: [مجاز] نیم شب.
* دل شکستن: (مصدر لازم ) رنجاندن، آزرده ساختن، ناامید کردن.
* دل کندن: (مصدر لازم ) [مجاز]
۱. از کسی یا چیزی دست برداشتن، قطع علاقه کردن.
۲. صرف نظر کردن.
* دل نهادن (مصدر لازم ) [مجاز]
۱. به کسی یا چیزی دل بستن، دل بستگی پیدا کردن.
۲. به کسی یا چیزی علاقه مند شدن.

معنی کلمه دل در فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) ناز کردن . ۲ - ناز کرشمه . ۳ - روش نیکو سیرت نیک ٠
دهی است از دهستان اورامان بخش زراب شهرستان سنندج .

معنی کلمه دل در دانشنامه عمومی

دل (خال ورق). عکس منتشر شده بی بی دل میباشد .
دِل ( ♥ ) ( که در افغانستان نار گفته می شود ) یکی از چهار خال موجود در ورق های بازی است.
• اصطلاحات بازی کارتی
• بازی های مرتبط با ورق
• ورق های بازی
• مقاله های بدون منبع
• همه مقاله های بدون منبع
• همه مقاله های خرد
• مقاله های خرد
دل (شرکت). دِل ( به انگلیسی: Dell ) یک شرکت سازنده رایانه آمریکایی است، که دفتر اصلی آن در شمال شهر آستین، تگزاس قرار دارد و از بزرگ ترین شرکت های تولیدکننده محصولات IT در جهان می باشد. این شرکت یکی از شرکت های تابعهٔ شرکت دل تکنالوجیز است.
این شرکت رایانه های شخصی و محصولات دیگر وابسته به این گونه رایانه ها را، توسعه می دهد، ساخته و به فروش می رساند. دفتر اصلی «دل» در راند راک، ( حومهٔ آستین ) تگزاس است و بیش از ۸۸٬۰۰۰ کارمند، در سرتاسر جهان دارد.
دل همواره محصولات خود را برای کاربری های تجارت الکترونیک، پژوهش های پیشرفته مهندسی و دانشجویان پژوهشگر و نوآور، بازار بورس و سهام و همچنین کاربران بازی و تدوین تصویر و گرافیک و مصارف خانگی و اداری تقسیم بندی و طراحی کرده است. به همراه قیمت های مناسب و رقابتی و همواره توانسته است تا رضایت مشتریان خود را جلب نماید.
از جمله محصولات دل، سری صنعتی لتیتیود و نظامی راگد ( Rugged ) ، اکس پی اس، اینسپیرون، وست رو، ایلین ور ، سرورها، تبلت، کیس های آماده و مانیتور های آن را می توان نام برد.
شرکت دل در سال ۲۰۱۶ در رتبه دوم از بزرگ ترین شرکت های تولید ( نوت بوک ) لپ تاپ دنیا، در فهرست بهترین برند لپ تاپ ها قرار گرفت و همچنین به عنوان نخستین و بزرگ ترین شرکت تولیدکننده نوت بوک ویندوزی جهان انتخاب شد.
در سال ۲۰۱۵ شرکت دل به عنوان یکی از بزرگ ترین و با کیفیت ترین شرکت های تولید نوت بوک جهان پس از اپل، در فهرست قرار داد.
در سال ۲۰۱۰ دل، پس از دو شرکت اچ پی و ایسر، سومین شرکت بزرگ فروش رایانهٔ شخصی، در جهان اعلام شد.
دل (فیلم ۱۹۹۰). «دل» ( انگلیسی: Dil ) یک فیلم هندی است که در سال ۱۹۹۰ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به عامر خان، مدوری دیکشیت، و انوپم کهیر اشاره کرد. این فیلم از نظر تجاری وانتقادی موفق عمل کرد و توانست سومین فیلم پر فروش سال شود.
داستان فیلم در مورد «راجا» ( امیر خان ) پسری می باشد که به همراه خانواده اش زندگی را در هند می گزرانند. راجا به کالج می رود و در آنجا با دختری به نام مادو آشنا می شود…
معنی کلمه دل در فرهنگ معین
معنی کلمه دل در فرهنگ عمید

معنی کلمه دل در دانشنامه آزاد فارسی

در متون عرفانی به چند معنی به کار رفته است. گاه دل به معنیِ مرکز نزولِ الطاف و تجلیات خداوند مطرح شده است. در این کاربرد، دل در مملکت وجود انسان، هم رتبۀ قطب در مملکت هستی است. در کاربردی دیگر، دل، بخش لطیف وجود انسان است که مُدرکِ ظرائف و لطائفِ عالم هستی است. بدین ترتیب هر قدر دل عارف از کدورت های مادّی پیراسته تر گردد، بیشتر به درک لطائف عالم و عالم لطائف نائل می گردد. در عرفان گاه متفاوت و گاه مترادف با قلب و فؤاد است. در کاربردی دیگر، دل مرکز عواطف و احساسات و مرکز ادراکات شهودی نیز هست.

معنی کلمه دل در ویکی واژه

(جانوری): قلب. جایگاه عواطف و احساسات در انسان.
از اندام‌های درونی بدن جانداران که ماهیچه‌ای بوده و با حرکتی یکنواخت و پیاپی، خون را در بدن به گردش درمی آورد.
شکم.
خاطر، ضمیر.
دلیری، شهامت. دل دادن و قلوه گرفتن کنایه از: گرم گفتگوی دوستانه یا عاشقانه بودن.
در گویش گنابادی یعنی ماده سگ.
در گویش بهاری یعنی سوراخ کردن.
ناز، کرشمه.
روش نیکو، سیرت نیک.
ناز کردن.
شیفته شدن، عاشق شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه دل

جان بشکرانه فدا میکنم اندر قدمت گر رسد از لبت آنچیز که کام دل ماست
ای بسا دل را که زلفش می‌کشد در رکاب او به هرجا می‌رود
ای دل، بنشین چو سوکواری کان رفت که آید از تو کاری
غنچه همچون دل من با لب تو لاله همچون رخ تو در دل من
چه آشفته دلم چه سست رایم که چندین آزموده آزمایم
گلش چیند و دل کند شاد از آن برش نوشد و آورد یاد از آن
گوئی که رسول نزد من چفرستی دل باز فرست کز رسولم رستی
آنکه غبار او منم، گرد بر آرد از تنم از دل نازنین او گرنه غبار بشکنم
چرخ چون چرخ زنان نالان است دل ز چرخ این همه نالان چکنم؟
گوهر الفی معادل محاوره‌ای اله سار است.
ما را ز پهلوی تو چو دل نامه شد سیاه تو شادمان باینکه گناهی نمی کنی