معنی کلمه درود در لغت نامه دهخدا
ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود.فردوسی.ز یزدان و از ما برآن کس درود
که از داد و مهرش بود تار و پود.فردوسی.و زو [ از خدا ] بر روان محمد درود
به یارانش برهر یکی برفزود.فردوسی.دگر بر علی و محمد درود
به یارانش بر هر یکی برفزود.فردوسی.کنون از خداوند خورشید و ماه
درودی به جان منوچهر شاه.فردوسی.به قرطاس مهر عرب برنهاد
درود محمد همی کرد یاد.فردوسی.ز یزدان ترا باد چندان درود
که آن را نداند فلک تار و پود.فردوسی.درود جهان آفرین بر تو باد
بر آن کس که او چون تو فرزند زاد.فردوسی.به دل خرمی دار و بگذار رود
تراباد از پاک یزدان درود.فردوسی.درود آوریدش خجسته سروش
کزین پیش مخروش و باز آر هوش.فردوسی.وزو باد بر شاه ایران درود
خداوند شمشیر و کوپال و خود.فردوسی.درود خدای تعالی بر محمد و همه آلش باد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314 ). عهدی است که بر پیغمبران و فرستاده های او که بر ایشان باد درود گرفته شده. ( تاریخ بیهقی ص 317 ).
ز یزدان و از ما هزاران درود
مر او را [ محمد را ] و یارانش را برفرود.اسدی.ز دارنده بر جان آن کس درود
که از مردمی باشدش تار و پود.اسدی.هزاران درود و دو چندان تحیت
ز ایزد بر آن صورت روح پرور.ناصرخسرو.یقین بدان که ز پاکیزگیست پیوسته
به جان پاک رسول از خدا و خلق درود.ناصرخسرو.درود و سلام و تحیات و صلوات ایزدی بر ذات معظم و روح مقدس مصطفی و اهل بیت و اصحاب و اتباع و یاران و اشیاع او باد. ( کلیله و دمنه ). چنین گوید ابوالحسن عبداﷲبن مقفع پس از حمد باری عز اسمه و درود بر سید کاینات... ( کلیله و دمنه ). درود بر سید کونین که اکمل انبیا بود. ( چهارمقاله ص 1 ).