معنی کلمه کابلستان در لغت نامه دهخدا
پرستندگان را سوی گلستان
فرستد همی ماه کابلستان.( شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 157 ).خرامان ز کابلستان آمدیم
بر شاه زابلستان آمدیم.( ایضاً ص 158 ).سپهبد خرامید تا گلستان
بنزد کنیزان کابلستان.( ایضاً ص 159 ).وزان چون بهشت برین گلستان
نگردد تهی روی کابلستان.( ایضاً ص 183 ).چو کابلستان را بخواهد بسود
نخستین سر من بباید درود.( ایضاً ص 190 ).چنان ماه بیند به کابلستان
چو سرو سهی بر سرش گلستان.( ایضاً ص 197 ).چو شد زال فرخ ز کابلستان
ببد سام یکزخم در گلستان.( ایضاً ص 198 ).شوید و به گنجوردستان دهید
بنام مه کابلستان نهید.( ایضاً ص 201 ).همه کابلستان شد آراسته
پر از رنگ و بوی و پر از خواسته.( ایضاً ص 216 ).شه کابلستان گرفت آفرین
چه بر سام و بر زال زر همچنین.( ایضاً ص 218 ).یکی جشن کردند در گلستان
ز کابلستان تا به زابلستان.( ایضاً ص 225 ).تو با گرز داران زابلستان
دلیران و گردان کابلستان.( ج 4 ص 911 ).به زابلستان و به کابلستان
نه ایوان بود نیز و نه گلستان.( ایضاً ص 959 ).که او راست تا هست زابلستان
همان بست و غزنین و کابلستان.( ج 6 ص 1637 ).ز کابلستان تا به زابلستان
زمین شد بکردار غلغلستان.( ایضاً ص 1742 ).