معنی کلمه دال در لغت نامه دهخدا
که دال نیز چون ذال است در کتابت لیک
به ششصدونودوشش کم است دال از ذال.انوری.مشبه ٌبه قد کمانی و زلف خم است :
نیک ماند خم زلفین سیاه تو بدال
نیک ماند شکن جعد پریش تو به جیم.فرخی.حلقه حا را کالف اقلیم داد
طوق ز دال و کمر از میم داد.نظامی.و از تبدیلات آن درعرب به لام است چون : معکود، معکول ؛ ای محبوس. و معده ، معله ؛ ای اختلسه. تأبد، تأبل ؛ ای قل. و الوغد، الوغل ؛ ای النذل. و العدس ، العلس. ( نشوءاللغةالعربیة ص 34 ). و نیز رجوع به «د» شود. || در اصطلاح ، خمیده و کج و منحنی. ( ناظم الاطباء ). منحنی و ناراست همانند دال. مقابل الف که راست و ناخمیده است :
ز بهر آنکه بجعد و بزلف او مانم
بحیله تن را گه جیم کردمی گه دال.فرخی.زمان چیست بنگر چرا سال گشت ؟
الف نقطه چون بود و چون دال گشت.اسدی.ماهی که قاف تاقاف از عکس اوست روشن
چون روی تو بدیده پشتی چو دال کرده.عطار. || ( نف ) دار. دارنده. ( ناظم الاطباء ). مبدل دار است که مخفف دارنده باشد. || ( اِ ) قسمی از بریدن و دوختن. ( لغت محلی شوشتر،نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). || بزبان هندی ( با اندک تغییری در گفتن ) انداختن. ( لغت محلی شوشتر ). || بزبان هندی ، شاخ درخت. ( لغت محلی شوشتر ). || بزبان هندی ، پسر. ( لغت محلی شوشتر ). || بزبان هندی ، مقشر هر چیز را گویند. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). || نقشهاکه بر پارچه دوزند. نقش که بر جامه دوزند. ( نظام قاری ، دیوان البسه ص 199 ) :
رخت ابیاری نگر از دگمه هابنموده دال
انگله در جیب او چون حلقه اندر دور جیم.نظام قاری ( دیوان البسه ص 96 ).نیست جز دال مجرح بضمیرم نقشی
چکنم حرف دگر یاد نداد استادم.نظام قاری ( دیوان البسه ص 141 ).چو دال شرب سفیدست و نرمدست بنفش
بیا بنفشه و نرگس به گلستان بنگر.نظام قاری ( دیوان البسه ص 16 ).