حمالی

معنی کلمه حمالی در لغت نامه دهخدا

حمالی. [ ح َم ْما ] ( حامص ) حمالت. حرفه و پیشه حمال :
بهر حمالی خوانند مرا
کآب نیکو کشم و هیزم چست.خاقانی.چند حمالی جهان کردن
در زمین حمل زر نهان کردن.خاقانی.|| اجرت حمال.

معنی کلمه حمالی در فرهنگ فارسی

شغل و پیش. حمال بار بری .

جملاتی از کاربرد کلمه حمالی

«چرا زیرا که بنده گشنه هستم که حمالی نمی‌آید ز دستم»
کام و ناکامش بی دربایست سفر، و هزار ناشایست دگر، آغاز ایوار از چاردیوار تاج الدین به حمل مرکوبی چنان مصحوب حمالی چنین مرسول شهود مسعود نواب آوردم، تا کی در آن حضرتش با حسرت زدگی ها کار کند و کوب افتد، و شمار بند و چوب، شعر:
تحیر زحمت تکلیف دیگر برنمی‌دارد نگه باش و مژه بردار هر باری و حمالی
از این جمله که رفت بدانستی که شهوت و غضب را برای طعام و شراب و نگاه داشتن تن آفریده اند پس این هر دو خادم تن اند و طعام و شراب علف تن است و تن را برای حمالی حواس آفریده اند، پس تن خادم حواس است و حواس را برای جاسوسی عقل آفریده اند تا دام وی باشد که به وی عجایب صنعت خدای تعالی بداند، پس حواس خادم عقل اند و عقل را برای دل آفریده اند تا شمع و چراغ وی باشد که به نور وی حضرت الهیت را بیند که بهشت وی است پس عقل خادم دل است و دل را برای نظاره ی جمال حضرت ربوبیت آفریده اند، پس چون بدین مشغول باشد، بنده و خادم درگاه الهیت باشد و آنچه حق تعالی گفت که «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» معنی وی این است.
و محمد بن واسع یک بار پسر را دید که همی خرامید. وی را آواز داد و گفت، «دانی که تو کی ای؟» مادرت را به دویست درم خریدم و پدرت چنان است که اندر میان مسلمانان هرچند چون وی کمتر باشد بهتر باشد». و مطرف بن محمد مهلب را دید که همی خرامید. گفت، «یا بنده خدای، خدای تعالی این چنین رفتن را دشمن دارد». گفت، «هان مرا نمی دانی؟» گفت، «دانم. اول آبی گنده، آخر مرداری رسوا، اندر میانه حمالی پلید».
سبک مغزی کز اسباب جهان بر خویش می بالد چو حمالی است کز بار گران بر خویش می بالد
خرقه پوشان را ز مردم بردباری لازم است رخت حمالی برون کن چون نداری تاب بار
هر که در راه ارادت آید و از حد گلیم زیادت شود بندش کنند و بحمالی آهن و پولاد خرسندش کنند، چنین دانم که تو از این رایحه بوئی نبرده ای و درین جایگاه گوئی نزده ای، ما درین غم شادمانه ایم و درین بند در بند شکرانه.
از عدل خداوند بیابی چو بیائی با بار بزه روز قضا مزد حمالی
بهر حمالی خوانند مرا کآب نیکوکشم و هیزم چست