مصحوب. [ م َ ] ( ع ص ) هم صحبت گردیده. همراه شده. همراه و رفیق و یار. ( ناظم الاطباء ). || مع. با. همراه کرده شده. فرستاده شده بوسیله ٔ...: مصحوب پست ؛ با پست. همراه پست. بوسیله پست. ( یادداشت مؤلف ).
معنی کلمه مصحوب در فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) همراه شده . ۲ - یار، رفیق . ۳ - همراه .
معنی کلمه مصحوب در فرهنگ عمید
هم صحبت شده، یاروهمراه شده.
معنی کلمه مصحوب در فرهنگ فارسی
هم صحبت شده، یاروهمراه شده ۱- ( اسم ) هم صحبت گردیده همراه شده ۲- یار رفیق . ۳- همراه مقرون : رقیمجات مفصل مصحوب ذوالفقار بیگ رسیده بود ...
معنی کلمه مصحوب در ویکی واژه
همراه شده. یار، رفی همراه.
جملاتی از کاربرد کلمه مصحوب
و اصحب اخا کرم تحظی بصحبته فالطبع مکتسب من کل مصحوب
پیر طریقت گفت: «در دیدار بانبازی چه لذّت بود؟ مجلسی باید از زحمت اغیار خالی و دوست متجلّی و نگرنده در دیده فانی، آن چشم که درو نگرد هرگز فرا کرده نبود، آن دیده که او را دید بر آن دیده تاش نبود، خوانده او هرگز بدبخت نبود، نزدیک کرده او را در دو گیتی جای نبود. مصحوب او را ببهشت حاجت نبود.
تا تو از لطف صاحبم بودی طالع سعد بود مصحوبم
الغرض در اوایل حال یورت این قوم درجبال اولتای بوده که آن سوی قرقوروم است و در عهد چنگیز تا زمان غازان منسوب باقوام نایمان گشته، بوقت تموز پشته های سبز و چشمه های نغز دارد و در فصل شتا چندان باد سرد و برف سخت آید که از جنس شجر و نوع ثمر رسم و اثر نماند و چون این مقام بموقف جلال ایلخان نزدیک بود لشکر تور را پای مال ستور آمد و آتش قتل و بیداد در قوم بیگدلی افتاده، هر که از تیغ بیداد رست بقوم تاتار پیوست و چندی بدین واسطه بی نام ونشان در جرک ایشان بودند تا لشکر مغول جهانگیز شد و اکثر اقوام ترک داخل سپاه و خادم درگاه ایشان گشته،در عهد اوکتای فوجی از این قوم نیز در جز هزاره نایمان بتومان تایجو پیوست، مصحوب لشکر جور ماغون بملک ایران رسیده شعبه ای از آن در طی اوقات بملک شامات افتاد که مشهور بشاملو شد و از روی تحقیق معلوم نیست که در چه هنگام از ایران بشام رفته اند و چه وقت باز معاودت نموده؟
به امید آنکه در انجمن حضور ازین مهجور اسمی گویا شود، محقر بارنامه ای مصحوب فریدون بیک ارسال داشت، از محبت آن برادر کامکار تمنا اینکه در پیشگاه حضور جلوه ظهور دهند شاید به درجه قبول رسد.