معنی کلمه دره در لغت نامه دهخدا
درة. [ دِرْ رَ ] ( ع اِ ) آلت زدن. ( منتهی الارب ). تازیانه که بدان زنند. ( از اقرب الموارد ). آنچه بزنند بدان. ( دهار ). دره. و رجوع به دره شود. || شیر. ( منتهی الارب ). لبن. ( اقرب الموارد ). || خون. ( منتهی الارب ). دم. ( اقرب الموارد ). || ( اِ مص ) بسیاری شیر و روانی آن. ( منتهی الارب ). سیلان و جاری شدن شیر و کثرت آن. ( ازاقرب الموارد ). || نوع شیردادن. ( ناظم الاطباء ). || ریزندگی باران. ( منتهی الارب ). گویند للسحاب درة، یعنی ابر را«صب » و ریزندگی است. ( ازاقرب الموارد ). || گرمی بازار و روانی آن. ( منتهی الارب ). گویند للسوق درة؛ یعنی رواج دارد. ( از اقرب الموارد ). || گویند مر علی درته ؛ یعنی چیزی او را منصرف نمی کند و باز نمی دارد. ( از اقرب الموارد ). || گویند للساق درة؛ یعنی برای دویدن دور زد. ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). ج ، دِرَر [ دِ رَ ]. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
درة. [ دُرْ رَ ] ( ع اِ ) مروارید بزرگ. ( منتهی الارب ). مروارید. ( دهار ). واحد دُرّ. ( از اقرب الموارد ). بیرونی در الجماهر ( ص 127 ) در بیان اقسام مروارید گوید: از اقسام مروارید یکی «دهرم مروارید» است که بزرگترین آن است و معرب آن «درة» باشد. و در حاشیه این کتاب در باره «دهرم » با نسخه بدل «وهرم » توضیح داده شده که کلمه ای است هندی و در فرهنگهای فارسی ذکری از آن نشده است. رجوع به دره شود. ج ، دُرّ و دُرَر و دُرّات. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
- درةالتاج ؛ بزرگترین مرواریدهای تاج پادشاهی. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به درةالتاج در ردیف خود شود.
|| پرنده ای از راسته طوطیان. ( لاروس عربی ). مرغ عشق. || در تداول زبان عربی ، طوطی.( المنجد ) : فاشتری درة و کانت تتکلم بکل شی تراه و جعلها ترصد امرأته و تنظر ماتصنع بعده و تخبره اذا رجع. ( سندبادنامه عربی ص 355 ).
درة. [ دُرْ رَ ] ( اِخ ) از زنان محدث بود که از ارموی و ابوالقاسم بن حاسب اجازه حدیث داشت. وی به سال 607 هَ. ق. درگذشت. ( از اعلام النساء از الاستدراک علی تراجم رواةالحدیث ابن نقطه ).
درة. [ دُرْ رَ ] ( اِخ ) نام دختر ابی سلمة وام سلمة ( ام المؤمنین ) که از زنان فاضل عصر خود بود و نزد عالمان اخبار و حدیث شهرتی داشت. ( از اعلام النساء از الاستیعاب ).