معنی کلمه آخُر در لغت نامه دهخدا
آخر. [ خ ِ ] ( ع ص ، ق ، اِ ) عاقبت. باَنجام. سرانجام. انجام. بازپسین. اخیر. واپسین. پسین. اَفدُم. آفدم. در آخر. به آفدم. پایان. فرجام. بفرجام. فرجامین. خاتمه. کرانه. کران. غایت. نهایت. خاتمت. پس کار. ( زمخشری ). مقابل اوّل. مؤنث : آخِره. ج ، آخِرین ، و اواخر نیز بجای آن گفته می شود و به فارسی آخرها :
قند جدا کن از اوی دور شو از زهر دند
هرچه به آخر به است جان ترا، آن پسند.رودکی.نه به آخر همه بفرساید
هرکه انجام راست فرسدنی است.رودکی.تا کی کند او خوارم تا کی زند او شنگم
فرسوده شوم آخر گر آهن و گر سنگم.ابوشکور.ببینم آخر روزی بکام دل خود را
گهی ایارده خوانم شها گهی خرده.دقیقی.بیاویختند آن دو تن سخت دیر
به آخر ورا هوم آورد زیر.فردوسی.ببد در جهان پنج صد سال شاه
به آخر شد و ماند زو جایگاه.فردوسی.همی گفتش صبوری کن که آخر
بکام دل رسد یک روز صابر.( ویس و رامین ).پدر ما هرچند ما را ولی عهد کرده بود... در این آخرها که لختی مزاج او بگشت... ما را به ری ماند. ( تاریخ بیهقی ). امیر گفت اسبی نیک روز آخر خیلتاش را باید داد. ( تاریخ بیهقی ). پس از جواب توقیع کند و به آخر آن ایزد... را یاد کند که وزیر رابر آن نگاه دارد. ( تاریخ بیهقی ).
بخرم آخرآنین ترا جان پدر
پس درو ریزم جغرات و همی جنبانم.؟ ( از فرهنگ اسدی ، خطی ).بار از خر بنهند آخر و زینها ننهند
زآنکه اینها سوی ایزد بسی از خر بترند.ناصرخسرو.از پی هر گریه آخر خنده ای است
مرد آخربین مبارک بنده ای است.مولوی.میتوانی دید آخر را مکن
چشم آخربینْت را کور و کهن.مولوی.همچنین در قاع بسیط مسافری گم شده بود و قوت و قوّتش به آخر آمده. ( گلستان ).
برو از خانه گردون بدر و نان مطلب
کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را.حافظ. || این کلمه را در فارسی در مقام تعریض و تقریعو تعجب و تقریر و شکایت از بطوء و انتظار و مانند آن نیز آرند :