( آفریده ) آفریده. [ ف َ دَ / دِ ] ( ن مف ، اِ ) خلق شده. خلقت شده. مخلوق. خلق. مقابل آفریننده ، خالق : میان او که خدا آفریده است از هیچ دقیقه ای است که هیچ آفریده نگشاده ست.حافظ.همه از آفرینش برگزیده همه از نور یک ذات آفریده.طالب آملی. || بریه. ( زمخشری ) ( دهار ). خلیقه. وری. انام. ( زمخشری ). خلق. - آفریده ای ، هیچ آفریده ؛ اَحدی. یک تن. دیّاری. کسی. هیچ کسی. یک کس. آفریدگاری : که هیچ آفریده را چندین حزم و خرد... نتواند بود. ( کلیله و دمنه ). نذر کردم که بدین گناه هیچ آفریده ای را مکافات نکنم. ( تاریخ طبرستان ). هیچ آفریده با اصفهبد نمانده بود جز تنی چند از... ( تاریخ طبرستان ). آفریده ای در اینجا نیست ؛ دیّاری. || بشر. ( زمخشری ) : شهنشاه موبدان را گفت در رأی ما نبود که ما نام شاهی بر هیچ آفریده نهیم در ممالک پدران خویش. ( تاریخ طبرستان ).
معنی کلمه آفریده در فرهنگ معین
( آفریده ) (فَ دِ ) [ په . ] (ص مف . ) مخلوق ، خلق شده .
معنی کلمه آفریده در فرهنگ عمید
( آفریده ) خلق شده، مخلوق، کسی که از نیستی به هستی آمده.
معنی کلمه آفریده در فرهنگ فارسی
( آفریده ) ( اسم ) مخلوق خلق شده از نیستی هست گردیده . خلق شده
خلق شده، پدید آمده، مخلوق. انسان، آدمی. هر چه حکم کرده است بر بندگان حق است و ... حجتها رسیده است به همه آفریدهها. «ترجمه تفسیرطبری
جملاتی از کاربرد کلمه آفریده
اَشَقلون (= صَندید یا سَکلاس) نام جانوری-دیوزاد در اساطیر مانوی است که بهمراه جفت خود به نام پیسوس (= نَمرائیل یا نَقبائیل) برای بلعیدن پارههای نور رها شده در سرزمین تاریکی توسط اهریمن آفریده میشوند. پارههای نور خدایی که از امهرسپندان بودند در سرزمین پلیدی محبوس بودند توسط این دوجانور خورده شده و پس از همبستری آنان انسانهای نخستین بناهای گهمرد و مردیانه پدید میآیند. آنها که وجودشان از نور محبوس در جسم دیوی بود پارههایی از آز و خشم و شهوت دیوان را نیز باخود به ارث برده بودند و این اسطوره به عنوان اصل جدایی نور از ظلمت و پاکیزه نمودن بدن و روح از آلودگیها برای انسان در دین مانوی پذیرفته شد.
و گفت: همه آفریده او چون کشتی است و ملاح منم و بردن آن کشتی مرا مشغول نکند از آنچه من در آنم.
پس آن چه نبد پیش ازین از نخست چنان دان که هست آفریده درست
اگر خدای عز و جل جهودان را عذاب فرستادی ایشان ایمان آوردندی، رب العزة گفت. ایشان از بهر آتش آفریدهام و فردا ترا نپرسم که ایشان چرا ایمان نیاوردند، و چرا گناه کردند. و نظائر این در قرآن فراوانست: لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ، ما عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّی، فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ.
و اما اورده: رگهای ساکنه هستند که شغل آنها رساندن غذاست از معده به جگر و از آنجا به سایر اعضاء، و چون آنها ساکن هستند و صدمه بر آنها وارد نمی شود یک پوسته خلق شده اند، مگر یکی از آنها که آن را «ورید شریانی» گویند که از جگر منفصل شده و نفوذ در دل نموده و غذائی که باید به شش برسد از جگر به دل می آورد و دل آن را به شریان وریدی می سپارد که حمل و نقل به شش کند به این جهت آن را دو پوسته آفریده تا از صدمه حرکت دل معیوب نگردد و زهی حکمت بالغه پروردگار آفریننده را ببین که چگونه حکمت را بکار برده و رگی را که حامل غذای شش است تا در قلب نافذ است آن را دو پوسته آفریده که از صدمه حرکت، شق نگردد، و چون از او تجاوز نمود به جانب شش که طاقت نفوذ صلب را ندارد آن را یک پوسته گردانید «فسبحانه سبحانه ما اجل شأنه و اعظم برهانه».
منشأ شناخت خیر از شر را اندیشه و وجدان که دئنا آمده دانستهاند. جهان مادی و تن و شادمانی آفریدههای خدا هستند و وظیفه دینی انسان است که از آنها نگاهداری کند و آنها را گسترش دهد و از آنها بهره گیرد. زرتشتیان اعتقاد دارند که در پیروی از این طریق جبری در کار نیست. اختیار برای هر فرد بخشی اساسی از مزدیسنا است. گرچه انسان متحد خداست اما همه آدمیان باید میان راستی و دروغ یکی را برگزینند. اعتقاد به سرنوشتی از پیش مقدر شده از دید اخلاقی زرتشتیان نکوهیدهاست زیرا این کار از عدل و نیکی خدا میکاهد.
آفریدگار در این آیین، برهما نامیده میشود که مظهر آفرینش است. او انسان و کائنات را آفریدهاست و برای حفاظت آنان را به دستان ویشنو سپردهاست.
و نیز گوید: «فلسفهٔ تاریخ به آن معنی نیست که ما پیشاپیش اصل برگزیدهای را برگزینیم، تنها از دریچهٔ این اصل به تاریخ بنگریم و با دستبردن در بودههای تاریخی پیروی آنها را از اصل خودکامانهٔ خود نشان دهیم و بدینسان، نمایی ساختگی را جانشین تاریخ راستین سازیم. اصل یا دستگاه اندیشهٔ تاریخی در زیباترین و روشنترین گونهٔ آن بههرحال آفریدهای ذهنی است. این پدیدهٔ ذهنی میتواند گزارشگر هستیِ بیرونی باشد ولیک نمیتواند جانشین هستی بیرونی گردد».
از دیگر آثار افلاطون میتوان از لاخس دربارهٔ شجاعت نام برد که البته بینتیجه است؛ همچنین ایون بر ضد شاعران و شعرخوانان دورهگرد، کراتولس در خصوص نظریهٔ زبان و فدروس که به ماهیت عشق دلالت دارد؛ نام برد. احتمال میرود که فدروس در بین سفر اول و دوم افلاطون به سیسیل نوشته شده است. شایان ذکر است؛ که جدا از آثار مذکور افلاطون دارای دهها اثر دیگر نیز هست. او نظریه ای به نام نظریه مثل مطرح کرد که در آن ذکر نموده است که انسان یکی مثل خود در عالم دیگر دارد. در این نظریه انسان، حیوانات و هر موجود دیگری نمونه کامل دارد (همانند یک قالب)، که آفریدههای موجود در زمین، از آن قالب یا مثال شکل گرفتهاند.
بعد از گسترش آیین قهرمانی، خدایان و قهرمانان قلمرویی تشکیل دادهاند و در سوگندها و مناجاتی که به آنها اشاره دارند، با یکدیگر پیوند یافتهاند. در مقابل دوره خدایان، در دوره قهرمانان، فهرست قهرمانان هرگز شکلی ثابت و نهایی نداشتهاست؛ دیگر هیچ خدای بزرگی آفریده نشد، ولی قهرمانان جدید همواره میتوانستند از اترش مرده بیرون برخیزند. تفاوت مهم دیگر میان آیین قهرمانی و آیین خدایان اینست که قهرمان به مرکز هویت گروه محلی تبدیل میشود.
بازآفرینی یا اقتباس آن است که هنرمند با الهام گرفتن از یک اثر ادبی (شامل داستان، داستان کوتاه، یا شعر) دست به آفرینشی دوباره بزند و اثر اولیه را به گونهای دیگر (نظیر فیلم و موزیکال) بیافریند.[۱] در واقع، اثر جدید دقیقاً همان اثر اولیه نیست بلکه تنها رگههایی از اثر اولیه در آن دیده میشود. پایه و اساس بازآفرینی، تخیل است و اثر بازآفریده اثری است مستقل و بدیع. در بازآفرینی میتوانیم از هر زاویهای که بخواهیم وارد شویم و ساختمان اثر را به کلی در هم بریزیم. تفاوت بازنویسی و بازآفرینی نیز در همین نکته است.[۲]
و بعد از آنکه ساحت نفس انسان از اخلاق ناپسند، پاک، و به صفات ارجمند به ترتیب مقرر آراسته گردد، مستعد قبول فیضهای غیر متناهیه رب الارباب، بلکه به سبب آن رفع حجاب می شود و صور جمیع موجودات در آئینه دلش ظاهر می شود، و در این هنگام موجودی می شود تام الوجود، ابدی الحیات، سرمدی البقا، قامتش سزاوار خلعت خلافت الهیه، و تارکش لایق تاج سلطنت و ریاست معنویه و می رسد به بهجتها و لذتهائی که هیچ دیده ای مانند آن ندیده، و به خاطر هیچ آفریده ای نگذشته و از این رو است که سید رسل فرموده «لو لا ان الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا إلی ملکوت السموات و الارض» یعنی «اگر نه این می بود که لشگر شیاطین اطراف دلهای بنی آدم را فراگرفته اند، هر آئینه مشاهده می کردند حقایق موجودات عوالم علویه و سفلیه را، و مطلع می شدند بر آثار قدرت کامله حق سبحانه و تعالی در آنها همچنان که تطهیر نفس از جمیع صفات خبیثه، مورث رفع جمیع پرده های ظلمانیه، و کشف حقایق جمیع موجودات امکانیه می گردد و همچنین ازاله بعضی از آنها نیز باعث صفائی و روشنایی در نفس می شود و بالجمله به قدری که آئینه نفس از زنگ کدورات عالم طبیعت پاک می شود صور موجودات عوالم قدس در آن ظاهر می گردد، و به همان مقدار سزاوار بساط قرب پروردگار می شود و به این سبب خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: «ان لی مع الله حالات لا یحتملها ملک مقرب و لا نبی مرسل» یعنی «مرا با خدای تعالی حالاتی چند است که هیچ ملک مقربی و پیغمبر مرسلی طاقت و توانائی آن را ندارد» و هر کسی که در مقام سلوک را سعادت باشد، و مراقبت از احوالات خود نماید به قدر استعداد و قابلیت خود برمیخورد به آنچه می رسد به او از الطاف ربانیه و فیوضات رحمانیه، و لیکن فهم ما ادراک فوق رتبه خود را نمی کند اگرچه باید از بابت ایمان به بعثت، تصدیق و اقرار به آن نماید همچنان که ما ایمان داریم به نبوت و خواص پیغمبری و لیکن حقیقت آنها را نمی شناسیم و عقول قاصره ما احاطه به کنه آنها نمی کند، چنانچه احاطه ندارد جنین به عالم طفل، و طفل نمی داند عالم ممیز را، و مییز عامی نمی فهمد عالم علماء را، و علماء نمی شناسند عالم انبیاء و اولیاء را
ور نبودی مراد صورت تو نشدی آفریده یک سر مو
وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ (۹۶) و اللَّه هم شما را آفریده و هم آنچه شما میکنید.
و گوییم که عقل اول خود اندر دو حال بینیاز است: هم اندر پذیرفتن منفعت و هم از دور کردن مضرت، اما بینیازیء عقل کل از پذیرفتن منفعت بدان پیوست کزو برتر و شریفتر و تمامتر چیز نیست، و منفعت را از چیزی توان پذیرفتن که برتر از تو باشد، و هیچ چیز نیست که آن اندر ذات عقل کل نیست، چنانک پیش از این برهان آن نمودیم، و چون هیچ چیز نیست از لطیف و کثیف کز ذات او بیرون است که عقل است ممکن نیست که عقل از چیزی منفعت پذیرد، چه منفعت پذیرفتن چیزی از چیزی دیگر باشد و بیرون از عقل خود هیچ چیز ضرر و نفع نیست، و اما ایمنی عقل از مضرت و ناکوشیدن او به دفع مضرت کردن از ذات خویش بدان روی است که هیچ چیز ازو قویتر و تمامتر و شریفتر نیست، و مضرت چیزی از چیزی باشد کز وی قویتر باشد پس به هر دو روی درست شد به برهان منطقی و بیان عقلی که نمودیم که عقل کل از کشیدن منفعت به خویشتن و دفع کردن مضرت از خویشتن بینیاز است، و چون عقل کل که آفریده است بدین منزلت باشد چگونه روا باشد که زیان و سود را کسی به خدای تعالی بازبندد.
خورشید در اندیشهٔ اساطیری ایرانیان باستان به خصوص، جایگاه ویژهای داشتهاست. چنانچه از آغاز به صورت ایزدی نیرومند مورد ستایش قرار گرفت و پس از زرتشت نیز خود آفریدهای شد در میان هزاران آفریده و مخلوق خداوند.
ابروی دوست بین و بر آن جان نثار کن کاین قبله را نه بهر نماز آفریدهاند
نام اصلی ایزدبانو، آناهیتا «اردوی» است که در تمام اوستا با صفت سورا و آناهیتا توصیف میشود. این نام به رودخانهای اسطورهای اطلاق میشود و خود به معنای فزاینده و بالنده است. نام مزبور ۷۱ بار در متن آبانیشت آمده و در بعضی از بندها دو بار ذکر شدهاست. به مرور زمان، اردوی حذف شد و جای خود را به صفت آناهیتا داد. او به تدریج موکل بر تمام آبهای روی زمین شد. آب نزد زرتشتیان بسیار ارزشمند و در بالندگی و فزایندگی مخلوقات مؤثر بودهاست. آناهیتا فزایندهٔ دارایی، خانه، قبیله، جان، گیتی، کشور و سرزمین است و در بند ۶ آبانیشت، اهورا مزدا تأکید میکند که ناهید را برای گسترش سرزمین، قبیله، نگهداری و نگهبانی آفریدهاست.
چون آه ز غصه قد کشیده چون ناله ز درد آفریده
زرتشت رَد جهانی و رَد مینوی و نخستین آموزگار دینی سراسر جهان استومند را میستاییم که نیکخواهترینِ آفریدگان، بهترین شهریارِ آفریدگان، شکوهمندترینِ آفریدگان، فرهمندترینِ آفریدگان، به ستایش برازندهترینِ آفریدگان، به نیایش سزاوارترینِ آفریدگان، شایستهترین آفریدهای که خشنودی وی خواسته شود، به آفرین شایستهترینِ آفریدگان و نزد هر یک از آفریدگان، به راستی ستوده و برازنده ستایش و شایسته نیایش به آیینِ بهترین اشه خوانده شدهاست.