آماق

معنی کلمه آماق در لغت نامه دهخدا

( آماق ) آماق. ( ع اِ ) ج ِ ماق. گوشه های چشم از سوی بینی.بیغوله های چشم از جانب اِنسی. کنج چشم از درونسو.
( امآق ) امآق.[ اِم ْ ] ( ع مص ) اِماق. در مأقة درآمدن و هُکّه زده شدن مردم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). در حدیث آمده : ما لم تضمروا الاماق ؛ که مراد غیظ و گریستن است و گفته اند مراد از آن غدر و عهدشکنی است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). اِماق بر وزن کتاب نیز آمده و آن مخفف اِمآق بر وزن امهال است. ( از اقرب الموارد ).
امآق. [ اَم ْ ] ( ع اِ ) ج ِمؤق و مأق و موق و ماق. جمع دیگر این کلمات آماق است و دو کلمه اخیر به امواق نیز جمع بسته شود. کنج چشمان و یا دنباله یا کنار آنها که به بینی راه دارد. رجوع به کلمات مذکور و تاج العروس ذیل ماق شود.

معنی کلمه آماق در فرهنگ معین

( آماق ) ( اِ. ) گوشه چشم .

معنی کلمه آماق در فرهنگ فارسی

( آماق ) گوشه های چشم از سوی بینی
جمع موق و ماق و موق و ماق جمع دیگر این کلمات آماق است .

معنی کلمه آماق در ویکی واژه

گوشه چشم.

جملاتی از کاربرد کلمه آماق

دردنوشان چو درد من دیدند حیث اجری الدموع آماقی
درد هجران تو خون کرد دلم ثم اجری الدم من آماقی
زهی ز خاک درت آب چشمه خورشید خهی غبار درت کحل مردم آماق
مررنا باکناف العقیق فاعشبت. اجارع من آماقنا و مسائل یا منازل یا مناهل انسانیه طول العهد و الم البعد و دهشه الباب فی فرقه الاحباب و هل نعمن من کان اقصر عهدة ثلاثین شهرا فی ثلاثه احوال.
تا آن نگار سیمبر در وی وطن سازد مگر بنگارم از خون جگر خلوتگه آماق را
به خاک سم اسب خسرو عصر که باشد خسروان را کحل آماق
فی القلب دم یسیل من آماقی کی یظهر ما سترت من اشواقی
چه شد آخر کنون که باید کرد خاک پای تو کحل آماقم؟
بار سفر بستند و من چون صید وحشی پای بند ساروا و مِن آماقنا أجروا ینابیع الدّما
ای که هستی ز نظر غایب و حاضر در دل فی الکری طیفک ما غاب عن الآماق