معنی کلمه استعاره در لغت نامه دهخدا
مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: استعارة؛ در لغت بعاریت خواستن چیزی و نزد فارسیان عبارتست از اضافت مُشبّه ٌبه به مشبه. و این خلاف اصطلاح عربیان است ( ؟ ). و این بر دو گونه است : یکی حقیقت ، دوّم مجاز. حقیقت آن است که مستعار و مستعارٌمنه ثابت و معلوم باشند و آنرا بر دو نَمَط یافته اند: یکی ترشیح ، دوّم تجرید. ترشیح آنست که مستعار و مستعارٌمنه ثابت و معلوم باشند و لوازم جانبین را رعایت کنند. مثاله شعر:
ای شاه سخنوران گر از تیغ زبان
تو کام براندی و جهان بگرفتی...
تیغ مستعار است و زبان مستعارٌمنه. و رعایت لوازم تیغ و زبان نیز کرده است. و تجرید آنست که بیک جانب رعایت لوازم کنند و یکی از موجودات یعنی از اعیان باشد، دوّم از اعراض. مثاله شعر:
زآن شکّر لب که خوردنی نیست
هرلحظه خوریم زهر غُصّه.
شکر مستعار است و لب مستعارٌمنه. اینجا رعایت شکر کرده و غُصّه از اعیان نیست که خورده شود و رعایت غُصّه هیچ نکرده. و مجاز آن است که مشبه ٌبه و مُشبَّه هر دو عرض باشند یعنی محسوس حواس ظاهره. و یا آنکه از متصورات باشند یعنی محسوس حواس باطنه. و یا یکی عرض باشد و دوّم متصور. مثاله شعر:
هر جا که کسیست در جهان خواهم کشت
تا کس سخن عشق نیارد بزبان.
سخن عَرَض است و عشق از آنهاست که آنرا در ذهن تصوّر کنند و سخن و عشق نیز از متصوّرات است که در خارج وجودی ندارند. بدانکه آنچه اینجا از تعریف حقیقت و مجاز ذکر کرده شده بر اصطلاح پارسیانست. و این را مولانا فخرالدّین قواس در کتاب خود آورده است. و این نیز مخالف عربیان است. کذا فی جامعالصّنایع. || و الاستعارة عند الفقهاء و الاصولیین عبارة عن مطلق المجاز بمعنی المرادف له. و فی اصطلاح علماء البیان عبارةعن نوع من المجاز، کذا فی کشف البزدوی و چلبی المُطول. و ذکر الخفاجی فی حاشیة البیضاوی فی تفسیر قوله تعالی : ختم اﷲ علی قلوبهم و علی سمعهم ( قرآن 7/2 ). استعارة تستعمل بمعنی المجاز مطلقاً و بمعنی مجاز علاقة المشابهة، مفرداً کان او مرکّباً. و قد تخص بالمفرد منه. و تقابل بالتمثیل حینئذ کما فی مواضع کثیرة من الکشاف. و التمثیل و ان کان مطلق التّشبیه غلب علی الاستعارة المرکبة. و لامشاحة فی الاصطلاح - انتهی کلامه. و القول بتخصص الاستعارة بالمفرد قول الشیخ عبدالقاهر و جاراﷲ. و امّا علی مذهب السّکّاکی فالاستعارة تشتمل التمثیل. و یقال للتمثیل استعارة تمثیلیة. کذا ذکر مولانا عصام الدّین فی حاشیة البیضاوی. و قد مرّ فی لفظ المجاز ما یتعلّق بذلک. قال اهل البیان : المجاز ان کانت العلاقة فیه غیر المشابهة فمجاز مرسل و الاّ فاستعارة. فالاستعارة علی هذا و هو اللّفظ المستعمل فیما شبه بمعناه الاصلی ای الحقیقی. و لما سبق فی تعریف الحقیقة اللّغویة ان استعمال اللّفظ لایکون الاّ بارادة المعنی منه ، فاذا اطلق نحو المشفر علی شفة الانسان و ارید تشبیهها بمشفر الابل فی الغلظ فهو استعارة و ان ارید انّه اطلاق المقید علی المطلق کاطلاق المرسل علی الانف من غیر قصد الی التشبیه فمجاز مرسل. فاللّفظالواحد بالنسبة الی المعنی الواحد یجوز ان یکون استعارة و ان یکون مجازاً مرسلاً باعتبارین و لایخفی انک اذا قلت رأیت مشفر زید و قصدت الاستعارة و لیس مشفره غلیظاً فهو حکم کاذب. بخلاف ما اذا کان مجازاً مرسلاًو کثیراً مایطلق الاستعارة علی فعل المتکلّم اعنی استعمال اسم المشبه به فی المشبّه. و المراد بالاسم ما یقابل المسمّی اعنی اللّفظ لا ما یقابل الفعل و الحرف.فالاستعارة حینئذ تکون بمعنی المصدر. فیصح منه الاشتقاق. فالمتکلم مستعیر و اللفظ المشبّه به مستعار و المعنی المشبّه به مستعارمنه و المعنی المشبّه مستعارله. هکذا فی الاطول و اکثر کُتب هذا الفن . و زاد صاحب الکشف البزدوی مایقع به الاستعارة و هو الاتصال بین المحلین. لکن فی الاتقان ، ارکان الاستعارة ثلاثة مستعار وهو اللفظ المشبّه به و مستعارمنه و هو اللفظ المشبه و مستعارله و هو المعنی الجامع و فی بعض الرسائل : المستعارمنه فی الاستعارة بالکنایة هو المشبه علی مذهب السّکاکی - انتهی. ثم قال صاحب الاتقان بعد تعریف الاستعارة بما سبق : قال بعضهم حقیقة الاستعارة ان تستعارالکلمة من شی معروف بها الی شی لم یعرف بها. و حکمة ذلک اظهار الخفی و ایضاح الظّاهر الّذی لیس بجلی او حصول المبالغة او المجموع. مثال اظهار الخفی : و انّه فی اُم الکتاب ( قرآن 4/43 ). فان حقیقته و انّه فی اصل الکتاب. فاستعیر لفظ الاُم للاصل ، لان الاولاد تنشاء من الاُم کما تنشاء الفروع من الاصول و حکمة ذلک تمثیل ما لیس بمرئی حتی یصیر مرئیاً فینتقل السّامع من حدّالسّماع الی حدّالعیان و ذلک ابلغ فی البیان. ومثال ایضاح ما لیس بجلی لیصیر جلیاً: و اخفض لهما جناح الذل ( قرآن 24/17 ). فان المراد منه امرالولد بالذّل لوالدیه رحمةً. فاستعیر للذل اولاً جانب ثم للجانب جناح ای اخفض جانب الذل ، ای اخفض جانبک ذُلاً. وحکمة الاستعارة فی هذا جعل ما لیس بمرئی مرئیاً، لاجل حسن البیان. و لمّا کان المراد خفض جانب الولد للوالدین بحیث لایبقی الولد من الذل لهما و الاستکانة متمکناً، احتیج فی الاستعارة الی ما هو ابلغ من الاولی. فاستعیر لفظ الجناح لما فیه من المعانی التی لاتحصل من خفض الجانب. لان من یمیل جانبه الی جهة السفل ادنی میل صدق علیه انّه خفض جانبه و المراد خفض یلصق الجنب بالارض و لایحصل ذلک الا بذکر الجناح کالطائر. و مثال المبالغة: و فجرنا الارض عیوناً. ( قرآن 12/54 )؛ ای فجرنا عیون الارض و لو عبر بذلک لم یکن فیه من المبالغة ما فی الاول المشعر بان الارض کلها صارت عیوناً - انتهی.