اغتیال
معنی کلمه اغتیال در فرهنگ معین
معنی کلمه اغتیال در فرهنگ عمید
۲. پنهانی کشتن.
۳. هلاک کردن.
معنی کلمه اغتیال در دانشنامه اسلامی
تفاوت اغتیال با ترور در آن است که ترور در اصطلاح، قتل سیاسی به وسیله سلاح است لیکن اغتیال، کشتن کسی به صورت غافلگیرانه یا با نیرنگ است؛ خواه با سلاح باشد یا غیر سلاح، در امور سیاسی باشد یا در امور غیر سیاسی. پس اغتیال اعم از ترور است و ترور از مصادیق اغتیال به شمار میرود.
اغتیال کافر
اغتیال کافر ذمی و نیز کافر حربی که بین وی و مسلمانان عقد امان یا صلح بسته شده، جایز نیست. اغتیال کافر حربی در حال جنگ با مسلمانان جایز است.
اگر حربیان ادّعا کنند که اهل کتاب هستند، سخنشان بدون نیاز به بینه پذیرفته و از ایشان جزیه گرفته میشود؛ لیکن چنانچه بعد روشن شود دروغ گفتهاند، اغتیال آنان جایز است.
کشتن غافلگیرانه کافر ذمّی که با یورش بر مسلمانان پیمان خویش را نقض کرده، جایز است.
عقد هدنهای را که به هردلیل فساد آن معلوم شده، باید نقض و آن را به کفّار اعلام کرد و پیش از اعلام، اغتیال آنان جایز نیست.
کافر حربی که به اشاره مسلمانی به صف مسلمانان پیوسته و با وی بر امان تفاهم کرده است، همان اشاره، امان به شمار میرود. اگر کافر از اشاره، گمان امان برده، لیکن مسلمانان چنین ارادهای نداشتهاند، کافر اغتیال نمیشود؛ بلکه به جای امن بازگردانده میشود و اگر کافر از اشاره، امان نفهمیده باشد، اغتیال او جایز است.
اغتیال به معنای دوم
آنچه از اموال اهل حرب در زمان صلح به نیرنگ و فریب گرفته شده، باید به صاحبش بازگردانده شود، لیکن در غیر زمان صلح، از آنِ گیرنده آن است. در چگونگی پرداخت خمس آن اختلاف است. منشأ اختلاف، اختلاف نظر در صدق عنوان غنیمت بر آن است. کسانی که آن را مصداق غنیمت دانستهاند، به پرداخت خمس آن بدون در نظر گرفتن مئونه سال قائل شدهاند؛ لیکن آنان که آن را غنیمت ندانستهاند، پرداخت خمس را در صورتی واجب میدانند که مازاد بر مئونه سال باشد
به قول مشهور، مال ناصبی که به اغتیال گرفته شده، از آنِ گیرنده آن است، لیکن خمس آن بدون در نظر گرفتن مئونه سال باید پرداخت شود.
معنی کلمه اغتیال در ویکی واژه
فریب دادن.
فربه شدن.
↑ مبسوط در ترمینولوژی حقوق ۲ / ۱۲۰۱.
↑ ابومصعب السوری، عمر عبدالحکیم، النظرية العسكرية والحركية لدعوة المقاومة الإسلامية العالمية، ص 21..
↑ الحربی، ابومنذر، عون الحكيم الخبير في الرد على كتاب البرهان المنير، ص 359..
↑ جواهر الکلام ج۲۱، ص۷۹-۸۱..
↑ ابوداود سجستانی، سليمان، سنن أبى داود، ج 3 ص 87..
↑ ابن أبي شيبه، عبدالله بن محمّد، المصنّف في الأحاديث والآثار، ج 7 ص 486..
↑ دمشقی، ابن عساکر، تاریخ دمشق، ص 10386..
↑ طبراني، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، ج 19 ص 319..
↑ قواعد الاحکام ج۱، ص۵۰۸..
جملاتی از کاربرد کلمه اغتیال
روزی پای در رکابِ سیر آورده بود و عنانِ عزیمت بمقصدی از مقاصد بر تافته، بکنار دیهی رسید؛ آنجایگاه چاهی دید عمیقِ مظلم چون شبِ محنتزایِ مدلهم، مغاکی ژرف پایانِ قعیر سیاهتر از دود آهنگِ درکاتِ سعیر، گفتی هر شبه که آسیایِ پیروزهٔ چرخ آس کرد، درو بیخته بودند و هر انگشت که آتشکدهٔ جهنّم را بود، درو ریخته، چون رایِ بیخردان تیره و چون رویِ سفیهان بیآب، دیوی درو افتاده و کودکی چند گرد لب چاه برآمده، چون کواکب که رجمِ شیاطین کنند، سنگ بارانی در سرِ او گرفته. بیچاره دیو در قعر آن مغازه چون پری در شیشهٔ معزّمان بدستِ اطفال گرفتار آمده. مرد مسافر با خود گفت: اگرچ دیو از اشرارِ خلقِ خداست و او صد هزار سالکِ راهِ حقیقت را در چاهِ ظلام و غارِ خیال افکنده باشد و بدستِ غولِ اغتیال باز داده امّا بر گنهکاری که در حقِّ تو گناهی مخصوص نکرده باشد، بخشودن و بر بدکرداری که بدیِ او بتو لاحق نگشته، رحمت نمودن پسندیدهٔ عقل و ستودهٔ عرفست. پس آنگه چون فرشتهٔ رحمت بسرِ چاه آمد و او را از آن حفرهٔ عذاب برکشید و خلاص داد. دیو را از مباینتِ طینت و منافاتِ طبیعت که در میانِ دیو و آدمیزاد باشد، آن مؤاسات عجب آمد.
خرس چون تفاصیل و جملِ این حکایت یشنید و ناقه و جملِ خویش در آن میدید، اندیشه کرد که ملک بر صفحاتِ حال اشتر اماراتِ تشویش یافت و این تفحّص و تفتیش فرمود. اگر از احتیال و اغتیالِ من آگاه شود، همانا بعاقبت عقوبتی سخت باید کشید. رای آنست که من شتر را در خلابِ واقعه کشم و در مخلبِ عذاب افکنم و بارِ این گناه بر گردنِ شتر نهم و او را جنّهٔ جنایاتِ خویش گردانم تا هر تیر خطا و صواب که از قبضهٔ رضا و سخط آید، برو آید. پس روی سویِ شتر کرد و گفت : بدان میماند که کسی را از شهریار صورتی ببداندیشی نشسته باشد و وهمی باطل افتاده و آن الّا از خبثِ دخلت و غایلهٔ ضمیر آن کس نتواند بود که نقشِ عقیدتِ خود را در آئینهٔ رایِ شهریار بخیال بیند و اگر نه از شهریار که سیرتِ او خیرِ خالص و رأفتِ محض و رحمتِ صرفست، چه بدی تصوّر توان کرد و هرچند من ازین قبیل بر سبیلِ تسامع کلمهٔ چند شنیدم، نخواستم که اعلام دهم، چه ندانستم که بدین درازی کشد و همّتِ بزرگوارِ ملک این کار را چنین بزرگ نهد. اکنون که اتفاتِ خاطر شریفش بکشفِ آن این مقام دارد، من بهیچوجه پوشیده ندارم. پس شیر فرمود تا جالی خالی کردند و خرس را بجهت استکشافِ این حال پیش خواند. خرس گفت: ای ملک، گفتهاند : دانا بچشمِ نادان حقیرتر از آن باشد که نادان بچشمِ دانا. این شتر معرفتی ندارد که بدان ترا بشناسد و آن شناسائی همیشه هیبت و حشمتِ ترا برابرِ خاطر او دارد و از جرات و چیرگی بر افعالِ نکوهیده او را باز دارد و آنچ داناترینِ خلق از خود خبر میدهد: اَنَ اَعرَفُکُم بِاللهِ وَ اَخشَاکُم عَنِ اللهِ ، اشارتست بهمین معنی یعنی چون مرا مقامِ قهرِ الهی معلوم باشد که تا کجاست، از وقعِ آثار آن ترسناکتر از شما باشم که از مطالعهٔ آن در حجابِ جهالت باشید و نصِّ تنزیل، عَزَّ مِن قَائِلٍ، ازین حکایت میکند ، حِیثُ قَالَ : اِنَّمَا یَخشَی اللهَ مِن عِبَادِهِ العُلَمَاءُ. ملک این شتر را نواختی زیادت از اندازهٔ او فرمود و مقامی فراتر از پایهٔ استحقاق او داد، لاجرم طعمهٔ پیل در حوصلهٔ پنجشک نگنجد و مقدار شربت چون فراخور مزاج نبود، بفساد آورد. پنداشت که باعث ملک بر آنچ کرد، ضرورتی حالی یا حاجتی مآلی بودست با بحظّی که ازین دولت یافت، پشیمان شد و بحطِّ منزلتی و نزولِ مرتبتی که او یافت، رضا خواهد داد. این اندیشه برو غالی شد تا از آنجا که جلافتِ طبع و سخافتِ رأی اوست، فرصتی دیگر میجوید که صریح گفتن از ادب بندگی دور افتد والا اظهار کردمی.