معنی کلمه آف در لغت نامه دهخدا
اف. [ اُ ] ( از ع ، صوت ، اِ ) کلمه ایست که در کراهت و انزجار خاطر و تنبیه طرف مقابل استعمال میکنند. ( ناظم الاطباء ). کلمه ایست که بهنگام اظهار افسردگی ، نفرت و کراهت استعمال کنند. ( فرهنگ فارسی معین ). آه. آخ. واه. ( یادداشت بخط مؤلف ): اف بر تو. اف بر من. ( یادداشت مؤلف ).
اف. [ اُ ] ( روسی ، پسوند ) اداتی است در زبان روسی برای نسبت به پدر یا یکی از اجداد،چنانکه در رمانف ، تقی اف ، توپچی باشی اف. ( یادداشت بخطمؤلف ). زاده. پور. منسوب : تقی اف ؛ یعنی تقی زاده.
اف. [ اَ ] ( پیشاوند ) بر. روی. بالا. چنانکه در افسر، افسار، افروختن و نظایر آن. ( یادداشت مؤلف ).
اف. [ اَف ف ] ( ع مص ) اف کردن. ( ناظم الاطباء ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). ازاندوه و تنگدلی و درد، اف گفتن. ( از اقرب الموارد ).تَأفیف. تأفف. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
اف. [ اِف ْ ف ُ ] ( ع اِ ) هنگام. وقت. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). حین. هنگام. ( از اقرب الموارد ). اِفّان. تَئِفَّه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). گویند: کان ذلک علی افه و افّانه ؛ یعنی وقت و هنگامش بود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
اف. [ اُف ْ فِن ْ ] ( ع اِ فعل ) کلمه ای است که در وقت تنگدلی و زجر گویند و این لفظ بکسی گویند که از او تنگدل و سرگردان شده باشند و او را عیب کنند. ( آنندراج ). کلمه کراهت است و در آن چهل لغت آمده : اُف ﱡ. اُف َّ. اُف ِّ. اُف ﱡ. اُفّاً و اُف ة. اُف ُ و اُف َ و اُف ِ و اُف ٌ و اُفاً و اُف و اُفّی بدون اماله و اُفّی به اماله محض و اُفِّی به اماله بین بین و الف در هر سه لغت برای تأنیث است. و اُفِّی به کسر الفاء و اُفّوُه ُو اُفﱡه ُ و اُفَّه ُ. اُفِّه ِ. اِف. اِف ﱡ. اِف ِ. اِف.اِفاً. اِف. اِف ٌ. اِفاً. اِف. اِف ٌ. اِفی ̍. اِفّی. اِفّی به اماله و اِفّی. اَف ِّ. اِف. اَف . آف . اَف. آف. اُف. اَف. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کلمه ای است که بر تنگدلی و کراهت دلالت دارد و در آن لغاتی است که این صورت از همه مشهورتر است. ( از اقرب الموارد ). صوتی است که تکلم کرده می شود بدان نزدیک کاری که دشوار نماید و در وقت تنگدلی و زجر گویند و کلمه ای است که بجهت اهانت کسی گویند. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). هنگام کراهت گویند. ( زمخشری ). کلمه ای است برای نفرین. کلمه ای است که بعلامت ضجرت گویند.کلمه ای نمودن ضجرت را. کلمه ای برای نمودن کراهت است. ( یادداشت بخط مؤلف ): و لاتقل لهما اف و لاتنهرهما. ( قرآن 23/17 ). || ( اِ ) هر چیز حقیر از چوب و نی و جز آن که آنرا از زمین بردارند. و منه : افا له و تفاً؛ ای قذرا له. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). آلودگی و ناپاکی. افاً له و علیه ؛ ای قذراً. ( از اقرب الموارد ). || تراشه ناخن یا چرک آن یا چرک گوش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || چرک گوش. ( از اقرب الموارد ). زهره گوش. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). برخی گفته اند: اف ، چرک گوش و تف ، چرک ناخن است. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). یا اف بمعنی قلت است و تف از اتباع است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).