معنی کلمه اختر در لغت نامه دهخدا
اخترانند آسمانشان جایگاه
هفت تابنده روان در دو و داه.رودکی.ز گردنده هفت اختر اندر سپهر
یکی را ندیدم بدو راه مهر.فردوسی.که گیتی بشست او بتیغ از بدان
فروزنده اختر بخردان.فردوسی.از آن پس نگه کرد کاووس شاه
کسی را که کردی به اختر نگاه.فردوسی.بگو آشکارا که نام تو چیست
که اختر همی بر تو خواهد گریست.فردوسی.راست گفتی برابر خورشید
خواهد از گوی ساختن اختر.فرخی.ملک چو اختر و گیتی سپهر در گیتی
همیش باید گشتن چو بر سپهر اختر.عنصری.چون فرقان از کُتْب و چو کعبه ز بناها
چون دل ز تن مردم و خورشید ز اختر.ناصرخسرو.برای او بود پیوسته میل اختران آری
بسوی کل خود باشد همیشه جنبش اجزا.سلمان ساوجی.تاکنون اختر اثر کردی بر او
بعد از این باشد امیر اختر او.مولوی.اشک اختر همه از دیده گردون بچکد
مصلحت نیست که دودی بکند مجمر ما.کلیم. || ستاره بخت و اقبال. ستاره مسلط بر زایجه :
هر آنکسی که نباشد باخترش اقبال
بود همه هنر او بخلق نامقبول.ابوالعباس.نشستم بره بر که تا پاسخم
بیارد مگر اختر فرّخم.فردوسی.نشستم بآموی تا پاسخم
بیارد مگر اختر فرخم.فردوسی.نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
کز اختر همه تازیان راست بهر.فردوسی.برآمد بر این نیز روز دراز
نجست اختر نامور [ خسرو پرویز ] جز فراز.فردوسی.که اکنون بدریا نیاز آمدت
چنین اختر بد فراز آمدت.فردوسی.بدو گفت کای مهتر نامدار
بکام تو باد اختر روزگار.فردوسی.مگر تیره شد بخت ایرانیان
و گر شاه را ز اختر آمد زیان.فردوسی.درود جهاندار بر شاه باد
بلند اخترش افسر ماه باد.فردوسی.... ابوالقاسم آن شاه فیروزبخت
ز خاور بیاراست تا باختر
پدید آمد از فرّ او کان زر
مرا اختر خفته بیدار گشت